شمابه کسی که خودش آشکارا عمل قبیحی را انجام میدهد و در عین حال مدام از قبح آن عمل میگوید، چه میگویید؟ عالم بی عمل؟ سنگ پای قزوین؟ به نظرم باید واژهای برای این افراد به فرهنگ لغات فارسی افزود، کم کم هم دارد بر تعدادشان افزوده میشود، انگار یک مرض مسری است.
انگار این افراد دو شخصیت دارند، یک شخصیتشان کاری را انجام میدهد و شخصیت دیگر در قد و قواره یک منتقد به این عمل اعتراض میکند. البته این مرض درجاتی هم دارد در حالت یک، فرد مثلا خودش دزد است و از دزدی بد میگوید و حالت دوم که نوع شدیدتر این بیماری است، آقا یا خانم دزد نه تنها به نفس دزدی بلکه آنچه خودش دزدیده است معترض است.
مصداق هم زیاد داریم، فقط کافیه اخبار مملکتمون را پیگیری کنیم ولی یک موردی که این روزها حسابی روی اعصابم رفته این آقای شیرازی مدیر بلاگفاست. روزی نیست که توییتهای ایشان را در مذمت کارهایی که خودش در آنها استاد هست، نخونیم.
از Slack حسابهای ایرانیها را مسدود کرده(+)، از دردسرهای سیستم فیلترینگ جدید(+)، از مزایای سیستمهای رقابتی(+) و...
بگذریم از حذف دل بخواه آرشیو وبلاگهایی که از بلاگفا به سیستمهای دیگر مهاجرت کردند، همینطور بگذریم از این که فیلتر شدن وردپرس و بلاگر چطور باعث شد بلاگفا از نبودن یک سیستم رقابتی بهره کافی ببرد، در این جا فقط یک نمونه را بررسی میکنیم:
اگر در موقع درج نظرتان در یکی از وبلاگهای بلاگفا، در قسمت وب سایت، آدرس وبلاگتان در Blog.ir را وارد کنید با این پیغام مواجه خواهید شد:
ابتدا که چنین موردی را دیدم تصور کردم که شاید الگوریتم استفاده شده در بلاگفا ایراد دارد و استفاده از برخی کلمات را فیلتر میکند اما با چندبار تست و پرس و جو از دیگران متوجه شدم که مشکل از همان مرضی است که ابتدای مطلب به آن اشاره کردم.
ایشان اگر چه از مزایای سیستم رقابتی توییت میکنند اما چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
دیروز رفته بودم مراسم تشییع و خاکسپاری بیبی طاهره، روز قبلش وقتی از نماز مغرب و عشا برمیگشتند خونه، راننده بیمبالات وانت به سرعت میزنه به یه ماشین پارک شده کنار خیابون و اون ماشین هم میخوره به بیبی طاهره، میخورن زمین و متاسفانه اتفاقی که نباید، رخ میده.
بیبی طاهره دختر خالهی بابام و دختر خالهی مادربزرگ مادرم بودند، همچنین دختر عموی مادر خانمم. شوهرشون هم چنین نسبتی با ما داشتن. میان مراسم به جمعیت نگاه کردم دیدم تمام اقوام من همینهایی هستند که اومدن واسه تشیع. همهی فامیل خودم و خانمم. با خودم گفتم اگر همین الان بمیرم این جمعیت قراره فردا توی مراسمم شرکت کنند. شاید ۱۰ درصدی کمتر یا بیشتر.
دقیقا خودم را وسط اون جمعیت تصور کردم برای خودم هم اشک ریختم.
سال ۲۰۱۸ برعکس ۳ سال قبلش نتوانستم چالش کتابخوانی گودریدزم را کامل کنم و فقط ۱۸ تا کتاب خواندم، دقیقا نیمی از هدفی که تعیین کرده بودم.
اما از کتابخوانیام در این سال کاملا راضیام. هم به این دلیل که کتابهای خوبی خواندم و هم اینکه بخشی از اوقات فراغتم را صرف ورزش کردم. امروز قصد دارم در این پست تعدادی از این کتابها را که در این سال خواندم را مختصرا معرفی کنم.
- سفرنامه برادران امیدوار
عبدالله و عیسی امیدوار در دهه سی شمسی سفری به دور دنیا را با موتورسیکهایشان شروع کردند و طی حدود ۱۰ سال تقریبا تمامی دنیا را گشتند؛ این کتاب هم حاصل خاطراتشان از این سفر ماجراجویانه است.
آنچه این دو برادر در این سفر تجربه کردهاند من آن را لذت ناب مینامم، به نظر من ایشان لذتی از این سفر بردهاند که حتی کمتر شاه و سلطانی در طول تاریخ چشیده است. آنها دنیا در نقطهی عطف بین گذشته و دنیای مدرن کنونی گشتهاند، هم ابزارش را داشتهاند را بتوانند بدون مشقت به تمامی نقاط دنیا سفر کنند و تمدنها هنوز جهانی نشده بودند و اصالت خودشان را حفظ کرده بودند.
آنها در هند، تبت، تایلند، قطب شمال، کوههای آند، جنگلهای آمازون، صحرا، قاره آفریقا و... چیزهایی را از نزدیک دیدند، شنیدند، چشیدند و بوییدند و لمس کردند که شاید دیگر حتی وجود خارجی نداشته باشند و به خاطر سیاست، افتصاد و تکنولوژی جدید باید در موزهها و تاریخ(اگر سانسور نشده باشند) دنبالشان گشت.
خواندن این کتاب را به همگی پیشنهاد میکنم چون گفتهاند وصف العیش نصف العیش، اما نه نسخه چاپی، لطفا سختی به خودتان بدهید و نسخه پیدیاف چاپ دههی ۴۰اش را بخوانید، چون در نسخهی چاپیای که من از این کتاب دیدم انسان بدسلیقهای گوشههایی از کتاب را حذف کرده بود.
- از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم
- راهنمای مقدماتی دویدن
در مورد این دو کتاب که اولی دلیل شروع ورزشم بود و دومی راهنما و مربیام قبلا اینجا نوشتم.
- حافظ چه میگوید
احمد کسروی در این کتاب(جزوه بگوییم بهتر است) سعی میکند ثابت کند حافظ و سعدی و امثالهم پایه گذار بسیاری از پلیدیهای فرهنگ ایرانیاند و میگوید آیشان کاری نکردهاند جز دعوت به تنبلی و کاهلی و انفعال...
خود باید بخوانید...
- The little match girl
- Choo Choo
- The Little House
- Dear God
این کتابهای ساده و کودکانه را به انگلیسی خواندم برای تقویت زبانم که متاسفانه نمیتوانم سطحش را متوسط هم بنامم. البته خواندنش بی لذت هم نبود.
- تختخوابت را مرتب کن
یک کتاب روانشناسی و انگیزشی که حرف جدیدی ندارد و فقط آن چه را که خودمان میدانیم به ما یادآوری میکند. ما به این یادآوریها احتیاج داریم. حتی خداوند هم میگوید که این قرآن جز یادآوری برای جهانیان نیست.
- فقط برای تفریح
این کتاب داستان خلق سیستم عامل لینوکس را از زبان مبدعش لینوس تروالدز شرح میدهد. این کتاب اگر چه برای اهالی فن آوری جذابتر است اما خواندن طرز فکر تروالدز خالی از لطف نیست؛ لینوکس همزمان با نسخههای اولیهی ویندوز و مکینتاش شروع به کار کرد و او هم اگر میخواست میتوانست مانند بیل گیتس و استیو جابز از راه فناوری ثروتمند شود اما میخواست فقط تفریح کند.
و اما باقی کتابها
- صبحانه در تیفانی(رمانی فوق العاده جذاب، فیلمش هم ساخته شده)
- چای نعنا(سفرنامه مراکش منصور ضابطیان)
- سه قصه(اولین کتاب داستان ایرج طهماسب کلاه قرمزی)
- چاه به چاه(داستانی جذاب از رضا براهنی)
- راهنمای مردن با گیاهان دارویی(رمانی خاص که راویاش یک نابیناست)
- مزخرفات فارسی(نوشته رضا شکراللهی نویسنده وبلاگ وزین خوابگرد که در مورد صحیح نوشتن میگوید و خواندنش برای فارسی زبانان ضروری است)
- فوت و فنهای تربیت کودک(این کتاب را قبل از به دنیا آمدن آیین خواندم، الان آیین نزدیک به یک سال دارد و لازم است این کتاب را بازخوانی کنم)
- پرسپولیس( نوشته مرجانه ساتراپی که قبلا انیمیشنش را دیدم)
پینوشت: این مطلب فواد انصاری را که دیدم تصمیم گرفتم من هم در مورد کتابهای سال پیش بنویسم.
من دویدن را با انگیزهای که از خواندن کتاب «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم» نوشتهی «هاروکی موراکامی» گرفتم، شروع کردم و کتاب «راهنمایی مقدماتی دویدن» را برای افزودن دانشم در مورد صحیح دویدن خواندم.
در کتاب «از دویدن که حرف...» میزنم خواندم که میشود ورزشی را از زمانی که دیگر نوجوان نیستی و حتی سالهای ابتدای جوانیات هم گذشته است شروع کنی(همانطور که موراکامی از ۳۳ سالگی شروع کرد) و مهمتر از آن میتوان دویدن را تا میانسالی و حتی بعد از آن ادامه داد و این ایام را سرزندهتر و بانشاطتر گذراند.(همانطور که موراکامی ۶۰ ساله همچنان میدود)
با خودم گفتم یافتم همدم تنهایی مابقی عمرم. همیشه به آنها که هنری دارند غبطه میخوردم، آنها که دستی به نوشتن دارند، سازی مینوازند، به زیبایی خطاطی میکنند یا صورت و منظرهای را بر بوم . نقش میزنند. و این هنرها بهترین دوست و رفیق آنهاست.
با خود گفتم شاید دویدن بتواند جایگزینی البته کم ارزشتر برای من باشد و شروع کردم، از حدود ۳ ماه پیش. مسیری خلوت پیدا کردم، کفشهای ورزشی بیاستفادهام را پوشیدم، هدفون بیسیمم را برداشتم و شروع کردم به دویدن، هفتهای ۳ یا ۴ بار.
از همان ابتدا هم نتایج معجزهآسایش را دیدم، انگار بدنم منتظر حرکتی بود تا سریعا خودش را سازگار کند با آنچه ذهنم میخواهد، من که از دویدن امتحان دو ۵۴۰ متر دوران مدرسه را در یاد داشتم که با بریدن و از نفس افتادن همراه بود، کم کم توانستم بیش از چند کیلومتر را به راحتی بدوم.
در همین حین بود که خدواند دوستی را از در غیب فرستاد تا راهنمایم باشد، او که چندین ماه پیش از من دویدن را شروع کرده بود مربی از راه دورم شد و راه و چاه را به من نشان داد... الان هم که این سطرها را مینویسم خودم را آماده میکنم تا بتوانم تا ۲ ماه دیگر یک نیم ماراتون(۲۱ کیلومتر و چند متر) را بدوم.
این کتاب «راهنمای مقدماتی دویدن» هم همه چیز علمی درباره دویدن دارد، این که چرا بدویم، متنهای انگیزشی درباره دویدن، پیشنیازهای دویدن، راهنمای تغذیه، توضیحی در مورد مصدومیتهای احتمالی و یک برنامه ۱۳ هفتهای برای دویدن که شما را برای اینکه بدون مشکلی بتوانید ۱۰ کیلومتر بدوید آماده میکند.
مریم میگفت توی استخر معلم محبوب قدیمیاش را دیده و با هم صحبت کرده بودند و خانم معلم محبوب گفته: شنا خیلی لذت بخشه نمیدونم قبلش چطور زندگی میکردیم!
دقیقا، در زندگی ما اتفاقاتی میافتد و یا چیزهایی را تجربه میکنیم که راه زندگی و گاهی اصل زندگی ما را دچار تغییر اساسی میکند، به گونهای که شاید هرگز نتوانیم به زندگانیمان آنگونه که پیش از این نقاط عطف بود، باز گردیم.
همین تجربه ورزش و تفریح ساده را در نظر بگیرید، برای مریم شنا و برای من دویدن، بعد از چند جلسه به خودمان میگوییم عجب لذتی را کشف کردیم، در ساعتی روزمان را میسازیم. هم خودمان را از انرژیهای منفی خالی میکنیم و پر میشویم از حال خوش.
و بعد از مدتی میشوند جزیی از زندگی که بدون آنها نمیشود زندگی کرد. توجیح علمیاش هم میشود آندروفینی که در درونمان ترشح میشود و آن حس خوب را منتقل میکند و وابستگی میآورد.
ورزش مثال سادهای بود از آن سوال: نمیدونم قبلش چطور زندگی میکردیم! تجربهی اصیلتری از این تجربه در زندگی مشترکمان تولد آیین بود، فکر نمیکنم کسی بعد از پدر یا مادر شدن بتواند جوابی برای این سوال داشته باشد.
تجربههای معنوی و روحانی شاید از آن هم دگرگون کنندهتر باشد.
به هزاردلیل دیگر قندانقندان قند در دلم آب میشد. چای بعدی را تلخ خوردم.
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن