تشییع جنازه

دیروز رفته بودم مراسم تشییع و خاکسپاری بی‌بی طاهره، روز قبلش وقتی از نماز مغرب و عشا برمی‌گشتند خونه، راننده بی‌مبالات وانت به سرعت می‌زنه به یه ماشین پارک شده کنار خیابون و اون ماشین هم می‌خوره به بی‌بی طاهره، می‌خورن زمین و متاسفانه اتفاقی که نباید، رخ میده.

بی‌بی طاهره دختر خاله‌ی بابام و دختر خاله‌ی مادربزرگ مادرم بودند، همچنین دختر عموی مادر خانمم. شوهرشون هم چنین نسبتی با ما داشتن. میان مراسم به جمعیت نگاه کردم دیدم تمام اقوام من همین‌هایی هستند که اومدن واسه تشیع. همه‌ی فامیل خودم و خانمم. با خودم گفتم اگر همین الان بمیرم این جمعیت قراره فردا توی مراسمم شرکت کنند. شاید ۱۰ درصدی کمتر یا بیش‌تر.

دقیقا خودم را وسط اون جمعیت تصور کردم برای خودم هم اشک ریختم.


موافقین ۳ مخالفین ۰

کتاب‌هایی که در سال ۲۰۱۸ خواندم با اندکی توضیح

سال ۲۰۱۸ برعکس ۳ سال قبلش نتوانستم چالش کتابخوانی گودریدزم را کامل کنم و فقط ۱۸ تا کتاب خواندم، دقیقا نیمی از هدفی که تعیین کرده بودم.

اما از کتاب‌خوانی‌ام در این سال کاملا راضی‌ام. هم به این دلیل که کتاب‌های خوبی خواندم و هم اینکه بخشی از اوقات فراغتم را صرف ورزش کردم. امروز قصد دارم در این پست تعدادی از این کتاب‌ها را که در این سال خواندم را مختصرا معرفی کنم.

- سفرنامه برادران امیدوار

عبدالله و عیسی امیدوار در دهه سی شمسی سفری به دور دنیا را با موتورسیک‌هایشان شروع کردند و طی حدود ۱۰ سال تقریبا تمامی دنیا را گشتند؛ این کتاب هم حاصل خاطراتشان از این سفر ماجراجویانه است.

آنچه این دو برادر در این سفر تجربه کرده‌اند من آن را لذت ناب می‌نامم، به نظر من ایشان لذتی از این سفر برده‌اند که حتی کمتر شاه و سلطانی در طول تاریخ چشیده است. آن‌ها دنیا در نقطه‌ی عطف بین گذشته و دنیای مدرن کنونی گشته‌اند، هم ابزارش را داشته‌اند را بتوانند بدون مشقت به تمامی نقاط دنیا سفر کنند و تمدن‌ها هنوز جهانی نشده بودند و اصالت خودشان را حفظ کرده بودند.

آن‌ها در هند، تبت، تایلند، قطب شمال، کوه‌های آند، جنگل‌های آمازون، صحرا، قاره آفریقا و... چیز‌هایی را از نزدیک دیدند، شنیدند، چشیدند و بوییدند و لمس کردند که شاید دیگر حتی وجود خارجی نداشته باشند و به خاطر سیاست، افتصاد و تکنولوژی جدید باید در موزه‌ها و تاریخ(اگر سانسور نشده باشند) دنبالشان گشت.

خواندن این کتاب را به همگی پیشنهاد می‌کنم چون گفته‌اند وصف العیش نصف العیش، اما نه نسخه چاپی، لطفا سختی به خودتان بدهید و نسخه پی‌دی‌اف چاپ دهه‌ی ۴۰اش را بخوانید، چون در نسخه‌ی چاپی‌ای که من از این کتاب دیدم انسان بدسلیقه‌ای گوشه‌هایی از کتاب را حذف کرده بود.

- از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم

- راهنمای مقدماتی دویدن

در مورد این دو کتاب که اولی دلیل شروع ورزشم بود و دومی راهنما و مربی‌ام قبلا این‌جا نوشتم.

- حافظ چه می‌گوید

احمد کسروی در این کتاب(جزوه بگوییم بهتر است) سعی می‌کند ثابت کند حافظ و سعدی و امثالهم پایه گذار بسیاری از پلیدی‌های فرهنگ ایرانی‌اند و می‌گوید آیشان کاری نکرده‌اند جز دعوت به تنبلی و کاهلی و انفعال...

خود باید بخوانید...

- The little match girl

- Choo Choo

- The Little House

- Dear God

این کتاب‌های ساده و کودکانه را به انگلیسی خواندم برای تقویت زبانم که متاسفانه نمی‌توانم سطحش را متوسط هم بنامم. البته خواندنش بی لذت هم نبود.

- تختخوابت را مرتب کن

یک کتاب روانشناسی و انگیزشی که حرف جدیدی ندارد و فقط آن چه را که خودمان می‌دانیم به ما یادآوری می‌کند. ما به این یادآوری‌ها احتیاج داریم. حتی خداوند هم می‌گوید که این قرآن جز یادآوری برای جهانیان نیست.

- فقط برای تفریح

این کتاب داستان خلق سیستم عامل لینوکس را از زبان مبدعش لینوس تروالدز شرح می‌دهد. این کتاب اگر چه برای اهالی فن آوری جذاب‌تر است اما خواندن طرز فکر تروالدز خالی از لطف نیست؛ لینوکس همزمان با نسخه‌های اولیه‌ی ویندوز و مکینتاش شروع به کار کرد و او هم اگر می‌خواست می‌توانست مانند بیل گیتس و استیو جابز از راه فناوری ثروتمند شود اما می‌خواست فقط تفریح کند.


 و اما باقی کتاب‌ها

- صبحانه در تیفانی(رمانی فوق العاده جذاب، فیلمش هم ساخته شده)

- چای نعنا(سفرنامه مراکش منصور ضابطیان)

- سه قصه(اولین کتاب داستان ایرج طهماسب کلاه قرمزی)

- چاه به چاه(داستانی جذاب از رضا براهنی)

- راهنمای مردن با گیاهان دارویی(رمانی خاص که راوی‌اش یک نابیناست)

- مزخرفات فارسی(نوشته رضا شکراللهی نویسنده وبلاگ وزین خوابگرد که در مورد صحیح نوشتن می‌گوید و خواندنش برای فارسی زبانان ضروری است)

- فوت و فن‌های تربیت کودک(این کتاب را قبل از به دنیا آمدن آیین خواندم، الان آیین نزدیک به یک سال دارد و لازم است این کتاب را بازخوانی کنم)

- پرسپولیس( نوشته مرجانه ساتراپی که قبلا انیمیشنش را دیدم)


پی‌نوشت: این مطلب فواد انصاری را که دیدم تصمیم گرفتم من هم در مورد کتاب‌های سال پیش بنویسم.

موافقین ۰ مخالفین ۰

این جا فقط من صحبت می‌کنم

من به طور منظم وبلاگ می‌خونم و از زمان مرحوم گودر به بعد معمولا از طریق فیدخوان‌ها. بعد از آنکه گودر را ناجوانمرادانه کشتند، چندین مورد را تست کردم، فیدلی، فیلیپ دورد نت وایبز و بالاخره در اینوریدر آرام و قرار گرفتم و آن جا مستقر شدم.
اگر موردی باشه که عنوان جذابی داشته باشه ولی فیدش کامل نباشه و یا احساس کنم نیازی هست که نظرم را با نویسنده در مورد مطلبش در میان بگذارم روی لینک مطلب کلیک می‌کنم تا مطلب کامل را بخوانم و یا بتوانم حرفی بزنم.
اما جدیدا می‌بینم که خیلی از وبلاگ‌ها امکان ارسال نظر را حذف کرده‌اند و یا امکانش هست ولی کسی نظری نمی‌دهد، بعضی وبلاگ‌ها هم مانند هیچستان من اصلا بیننده‌ای ندارد تا نظری بنویسد. اما در اغلب وبلاگ‌های به ظاهر پر رفت و آمد هم خبری نیست.
حتی به حساب توییتر نویسنده یک وبلاگ پرسابقه و پربیننده‌ نوشتم: قبلا هم مطالب وبلاگ وزین شما را می‌خواندیم و هم نظرات خوانندگان فرهیخته‌اش را، دروغ نگفته‌ام اگر ادعا کنم پیش از این، آنچه از بحث‌های ذیل مطلبت می‌آموختیم کمتر از مطلب اصلی نبود. آیا وبلاگ‌خوان‌ها منقرض شده‌اند یا دلیل دیگری دارد؟
پاسخش این بود که بینندگانم اصلا کم نشده‌اند اما چون نظرات ارزشمندی وجود ندارد، دیگر نظری را تایید نمی‌کند.
شاید این پاسخ برای حفظ گرمی بازار وبلاگش بود تا مشتریان بخش تبلیغاتش را حفظ کند اما به زبان بی‌زبانی اعتراف می‌کرد که حداقل وبلاگ‌خوان‌ها از کیفیتشان کم شده.
شاید هم ما قدرت تحمل نظر دیگری نداریم، مثلا کسی بیاید و بگید فلان جا اشتباه نوشتی و یا در فلان مورد حق با شما نیست.

زمانی از تحول وب ۲ صحبت می‌کردند و آن را رسانه‌ای دوطرفه می‌دانستند، اما گذشت زمان نشان داده ما از صحبت(حتی شنیدن تنها) یک‌طرفه بیش‌تر خوشمان می‌آید. خیلی‌ها هم وبلاگشان را تبدیل کرده‌اند به کانال آن هم بدون اینکه راهی برای ارتباط با نویسنده باقی بگذارند.
موافقین ۱ مخالفین ۰

فرهنگ فارسی صحبت کردن

Ela توییت کرده بود(+) که attention whore را واژه به واژه به فارسی برنگردونید و بگید گدای توجه و یا توجه خواه، چون معادل واژه به واژه این اصطلاح در «فرهنگ فارسی صحبت کردن» خیلی زننده هست، هرچند شاید در زبان انگلیسی چنین قبحی نداشته باشه.
---
دیشب مریم ساعت ۴ بیدارم کرد که آیین تب داره، دماسنج گذاشتیم دیدیم تبش رسیده به ۳۸ بلافاصله رفتم داروخانه و قطره استامینوفن گرفتم، تا استامینوفن را بهش دادیم، هرچی دیروز خورده بود بالا آورد و کم کم حالش بهتر شد و خوابید.
در مورد این جریان توییت کردم، یکی از دوستانم جواب داده بود که «اوه، ممکنه فلان ویروس باشه»، این جوابش خیلی اعصابم را به هم ریخت، دروغ نیست اگر بگم همه‌ی دیروز به این جوابش فکر می‌کردم. با خودم می‌گفتم من در مورد ناخوشی پسرم، عزیز دلم، جگر گوشه‌ام نوشتم و دوستم بدون نوشتن «بلا به دور»، «خدا نکرده» یا «دور از جون» مستقیم فلان حرف را زده. انگار درباره خرابی یک وسیله برقی دارم صحبت می‌کنم.
ظاهرا این دوستم که ۳ سالی هست مهاجرت کرده «فرهنگ فارسی صحبت کردن» را هم فراموش کرده به جای یادگیری فرهنگ صحبت کردن کشور جدیدش یاد گرفته مثل ربات‌ ارتباط برقرار کنه.
---
راستی قبلا در مورد همکار بامزه‌ام که اندکی توجه‌خواه هست قبلا اینجا نوشتم.
موافقین ۱ مخالفین ۰

دویدن و راهنمای مقدماتی آن

من دویدن را با انگیزه‌ای که از خواندن کتاب «از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» نوشته‌ی «هاروکی موراکامی» گرفتم، شروع کردم و کتاب «راهنمایی مقدماتی دویدن» را برای افزودن دانشم در مورد صحیح دویدن خواندم.
در کتاب «از دویدن که حرف...» می‌زنم خواندم که می‌شود ورزشی را از زمانی که دیگر نوجوان نیستی و حتی سال‌های ابتدای جوانی‌ات هم گذشته است شروع کنی(همانطور که موراکامی از ۳۳ سالگی شروع کرد) و مهمتر از آن می‌توان دویدن را تا میانسالی و حتی بعد از آن ادامه داد و این ایام را سرزنده‌تر و بانشاط‌تر گذراند.(همانطور که موراکامی ۶۰ ساله همچنان می‌دود)
با خودم گفتم یافتم همدم تنهایی مابقی عمرم. همیشه به آن‌ها که هنری دارند غبطه می‌خوردم، آن‌ها که دستی به نوشتن دارند، سازی می‌نوازند، به زیبایی خطاطی می‌کنند یا صورت و منظره‌ای را بر بوم . نقش می‌زنند. و این هنرها بهترین دوست و رفیق آن‌هاست.
با خود گفتم شاید دویدن بتواند جایگزینی البته کم ارزش‌تر برای من باشد و شروع کردم، از حدود ۳ ماه پیش. مسیری خلوت پیدا کردم، کفش‌های ورزشی بی‌استفاده‌ام را پوشیدم، هدفون بی‌سیمم را برداشتم و شروع کردم به دویدن، هفته‌ای ۳ یا ۴ بار.
از همان ابتدا هم نتایج معجزه‌آسایش را دیدم، انگار بدنم منتظر حرکتی بود تا سریعا خودش را سازگار کند با آنچه ذهنم می‌خواهد، من که از دویدن امتحان دو ۵۴۰ متر دوران مدرسه را در یاد داشتم که با بریدن و از نفس افتادن همراه بود، کم کم توانستم بیش از چند کیلومتر را به راحتی بدوم.
در همین حین بود که خدواند دوستی را از در غیب فرستاد تا راهنمایم باشد، او که چندین ماه پیش از من دویدن را شروع کرده بود مربی‌ از راه دورم شد و راه و چاه را به من نشان داد... الان هم که این سطر‌ها را می‌نویسم  خودم را آماده می‌کنم تا بتوانم تا ۲ ماه دیگر یک نیم ماراتون(۲۱ کیلومتر و چند متر) را بدوم.
این کتاب «راهنمای مقدماتی دویدن» هم همه چیز علمی درباره دویدن دارد، این که چرا بدویم، متن‌های انگیزشی درباره دویدن، پیش‌نیازهای دویدن، راهنمای تغذیه، توضیحی در مورد مصدومیت‌های احتمالی و یک برنامه ۱۳ هفته‌ای برای دویدن که شما را برای اینکه بدون مشکلی بتوانید ۱۰ کیلومتر بدوید آماده می‌کند.

صفحه گودریدز من

صفحه استراوا من


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بازگشت غیر ممکن

مریم می‌گفت توی استخر معلم محبوب قدیمی‌اش را دیده و با هم صحبت کرده بودند و خانم معلم محبوب گفته: شنا خیلی لذت بخشه نمی‌دونم قبلش چطور زندگی می‌کردیم!

دقیقا، در زندگی ما اتفاقاتی می‌افتد و یا چیزهایی را تجربه می‌کنیم که راه زندگی و گاهی اصل زندگی ما را دچار تغییر اساسی می‌کند، به گونه‌ای که شاید هرگز نتوانیم به زندگانی‌مان آنگونه که پیش از این نقاط عطف بود، باز گردیم.

همین تجربه ورزش و تفریح ساده را در نظر بگیرید، برای مریم شنا و برای من دویدن، بعد از چند جلسه به خودمان می‌گوییم عجب لذتی را کشف کردیم، در ساعتی روزمان را می‌سازیم. هم خودمان را از انرژی‌های منفی خالی می‌کنیم و پر می‌شویم از حال خوش.

و بعد از مدتی می‌شوند جزیی از زندگی که بدون آن‌ها نمی‌شود زندگی کرد. توجیح علمی‌اش هم می‌شود آندروفینی که در درونمان ترشح می‌شود و آن حس خوب را منتقل می‌کند و وابستگی می‌آورد.


ورزش مثال ساده‌ای بود از آن سوال: نمی‌دونم قبلش چطور زندگی می‌کردیم! تجربه‌ی اصیل‌تری از این تجربه در زندگی مشترکمان تولد آیین بود، فکر نمی‌کنم کسی بعد از پدر یا مادر شدن بتواند جوابی برای این سوال داشته باشد.


تجربه‌های معنوی و روحانی شاید از آن هم دگرگون کننده‌تر باشد.


موافقین ۱ مخالفین ۰

اشاره ای از زرمان

گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن


باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو

باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن


باده عام از برون باده عارف از درون

بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن


از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو

چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن

موافقین ۰ مخالفین ۰

لچک قرمزی

تعجب کردم وقتی دیدم که صادق هدایت کتاب داستانی برای گروه سنی کودکان نوشته، تصورش برایم سخت است که نویسنده بوف کور قصه گوی خردسالان هم باشد، اصلا این دو به هم نمی‌خواند... ولی کتاب را که خواندم متوجه شدم که کاملا اشتباه می‌کردم، تناقضی در کار نیست، روحیه همان هست که بوده، تنها زبانش زبانی کودکانه است. خلاصه برایتان بگویم که گرگ دختر بچه داستان و مادر بزرگش را می‌خورد و برخلاف قصه‌های عامیانه، انتقام و نجاتی هم در کار نیست.


لینک دانلود کتاب لچک قرمزی نوشته صادق هدایت

موافقین ۱ مخالفین ۰

مضطر شده‌ام

اگر آفتابه به گردنم انداخته بودند و مرا به دور شهر گردانده بودند کمتر از جلسه‌ی امروز کوچک می‌شدم و احساس حقارت می‌کردم.
خدایا کاری از دست من ساخته نیست، خودت به فریادم برس.

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
کیست که درمانده را زمانی که او را بخواند اجابت کند، و گرفتاری را بر طرف سازد

موافقین ۰ مخالفین ۰

سیزده به در


با وجود اینکه شب قبل خیلی دیر خوابیده بودم ولی خودم را راضی کردم که صبح بعد از نماز بیدار بمونم، مطمئن بودم اگر به تخت خواب برگردم ۳-۴ ساعتی را خواهم خوابید و آخرین روز تعطیلات نابود می‌کنم. شاید هر روز مثل کتاب و فیلمی باشد که اگر چند فصل اولش را نخونیم، تماشای مابقیش بیش‌تر گیج می‌شویم تا درکش کنیم.

لغات زبانم را خوندم و به پادکست بریتیش کانسیلم گوش دادم، بعد برای روی گل آقای راوی از منچستر و خانم تس از لندن که از من خواستند و چند بار تقاضایشان را تکرار کردند ایمیلی برایشان فرستادم.
چای دم گذاشتم، به ماهی ها غذا دادم، گلدان‌های گل ناز یخی‌مان را وارسی کردم و مطمئن شدم چشم شیطان کر، تکثیرشان موفقیت آمیز بوده است، همسرجان را با بیرحمی بیدار کردم همراه سبزه سفره هفت‌سینمان که دیگر زرده شده بود و سفره‌اش هم دیشب جمع شده بود راهی‌اش کردم به سیزده به در، خودم هم با تاخیر با دوچرخه راهی شدم، تا حوصله‌ام اجازه می‌داد در جمع ماندم و عصر برگشتم، جادو زیر نور ماه از وودی آلن و با بازی اما استون را دیدم و الان هم که بعد از مدت‌ها این‌جا می‌نویسم.
روز خوبی بود، خدا را شکر، هوا هم به یکباره گرم شده بود از صبح مدام پنکه را روشن می‌کنم. غر نزدم، چه بیرونی و چه درونی. حتی اندک هیجانی هم داشت. موقع تماشای فیلم حس کردم حرکت کسی را پشت سرم از مانیتور لپ‌تاپ دیدم. تنها بودم، دو بار هم رد شد. پشت سرم را نگاهی کردم و چیزی نبود، به فیلم برگشتم و ایشان هم دیگر مزاحم نشدند.


موافقین ۲ مخالفین ۰