این شوخی نامردان است که امید میدهند و سپس باز پس میگیرند و بر نومیدشدگان از ته دل میخندند.
#مرگ_یزدگرد
تحملم تمام شد در توییتر فحش آبداری کشیدم بر سانسورچی
از این لحظه خیلی جدی به مهاجرت فکر میکنم
این شوخی نامردان است که امید میدهند و سپس باز پس میگیرند و بر نومیدشدگان از ته دل میخندند.
#مرگ_یزدگرد
تحملم تمام شد در توییتر فحش آبداری کشیدم بر سانسورچی
از این لحظه خیلی جدی به مهاجرت فکر میکنم
به کتاب فروش گرامی سپرده بودم وقتی «بی زمستان» رسید خبرم کند، دو شب پیش اتفاقا در نزدیکی کتابفروشیاش بودم که زنگ زد کتابت رسیده، بیمعطلی رفتم گرفتم و دیروز همهاش را یکجا خواندم...
تمام بیزمستان را در یک اضافهکاری تحمیلی که هنوز ساعتی از آن باقیست خواندم و گذر کسالتبارش را التیام دادم، این کتاب روند رو به اوج سفرنامههای ضابطیان را ادامه نداده بود، تاجیکستانش عالی بود، گرجستانش خوب و آذربایجان متوسط شاید هم بد.
نام کتاب هیچ ربطی به این کشورها نداشت و تجربهی شخصی نویسنده بود که حداقل برای یکی از خوانندگان کتابش جذابیتی نداشت.
نویسنده در یکی از سفرنامههای نخستینش توصیه کرده بود برای سفر ارمنستان، امارات و مالزی را انتخاب نکنیم. با خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که باید به این لیست آذربایجان را هم افزود.
اینها را علاوه بر گودریدز در اینستاگرامم هم استوری کردم، یک هم دانشگاهی قدیمی خارج نشین برایم نوشت، که مگر در ساعات اضافهکاری کار نمیکنی؟ برایش نوشتم معمولا در ساعات اصلی کار هم کار بخصوصی ندارم و این اصلا خوب نیست. دخترخاله هم گفت که ارمنستان خیلی هم زیباست، طبیعت بکری دارد و از معماری شهریاش خوشش میآید. برایش از دلایل ضابطیان برای سفر نکرن به این کشورها نوشتم و آخرش هم گفتم نظرم برایم اهمیت بیشتری دارد.
پیش از بیزمستان و بعد از موآ یک کمیک خواندم به نام پیونگ یانگ، این هم چند جملهای دربارهی آن:
کمیکهای
زیادی نخواندهام شاید کمتر از ده مورد، پرسپولیس مرجان ساتراپی، اختراع
هوگو کابره، ماجراهای تنتن و داستان فوتبالیستها بهترینشان بودهاند.
از
بین چند سفرنامهی مصور نشر اطراف پیونگ یانگ را برای شروع خوانش انتخاب
کردم چون فکر میکردم جذابیت بیشتری برایم خواهد داشت اما مطابق انتظارم
نبود و به سراغ کتابهای دیگر این مجموعه نخواهم رفت... شاید برای کسانی که
هیچ چیزی در مورد کرهی شمالی و وضعیت ناجورش نمیدانند جذابتر باشد.
آیین خیلی زودتر از هم سن و سالهاش توی فامیل زودتر به حرف اومد و شروع به جمله سازی کرد، کلماتی را به کار میبره که ما بهش یاد ندادیم و خودش از محیط دریافت کرده.
امروز به مریم میگفتم فکر میکنم آیین نسبت به هم سنهاش خیلی خوشبخته، چون میتونه خواستههاش و احساساتش را بیان کنه، ولی اونها نه، اگر چیزی بخوان باید با گریه و ایما و اشاره بفهمونن که خب خیلی سختتره. اما آیین چیزی توی دلش نمیمونه، موقع بازی با اسباببازیهاش حرف میزنه یا اگر چیزی بخواد یا بخواد جایی بره میاد بهمون میگه.
خودم هزاران بار غبطه خوردم به کسانی که قلم خوبی دارن میتونن بنویسن، سر ذوقی دارن میتونن شعر بگن، هنرمندن میتونن نقاشی بکشن، ساز بزنن، آواز بخونن...
موآ(سفرنامهی منصور ضابطیان به ویتنام) را خواندم، به قطع و یقین بهتر از ۵ سفرنامهی پیشینش بود. آنها هم خوب بودند اما این یکی بهتر بود و این برتری تغییری است که پله به پله از هر کتاب به کتاب بعدیاش حاصل شده. نه تنها قلم منصور ضابطیان روانتر شده که احساس میکنم در این کتاب تا حد زیادی از خودسانسوریاش کاسته بود. مثلا به راحتی غذاهایش و محتویاتش! را توصیف کرده بود، با آنکه در پرانتز گفته بود الکل نمیخورد اما در مورد شرابهایی به نوشیدنش دعوت شده بود و خواصش نوشته بود.
اما
همچنان سفرنامهی ایدهآل من شاهکار برادران امیدوار است که آنقدر هیجان
انگیز و ناب است که عدهای آن را خیال پردازی نویسندگانش میدانند و نه یک
تجربهی واقعی. در موآ هر جا در مورد غذاهای عجیب و غریب میخواندم به یاد
عبدالله و عیسی امیدوار میافتادم که چه خوراکیها و شرابهایی را که تجربه
کردند. و هرجا از سختی و ترسی صحبت شده بود آن را با آنچه درباره صعود به
هیمالیا، ماندن در قطب شمال، گذر از میان بومیان آمازون و آفریقا و هزاران
مورد دیگرش که قابل مقایسه نبود، مقایسه میکردم و خاطرهی خواندن آن
سفرنامه برایم زنده میشد.
به زودی به سراغ بی زمستان، سفرنامهی بعدی منصور ضابطیان خواهم رفت.
از
قدیم گفتهاند وصفالعیش نصف العیش. خواندن سفرنامه هم لذت نصفه و نیمهای
دارد اما کوتاهی میکنم از چشیدن نیمهی دیگر. همتی میخواد که امیدوارم
حاصل شود.
مجموعهی «به من بگو چرا» نوشتهی «آرکدی لئوکوم» کتابهای محبوب من در دوران کودکی و نوجوانی بودند و اینکه جلد سومش را نداشتم یکی از بزرگترین حسرتهای آن دوران بود. و شما چه میدانید شهری که کتابفروشی ندارد، چه شهر پر از حسرتی است.
به زبانی که برای بچهی ۱۰-۱۲ قابل فهم باشد، در مورد پدیدههای علمی نوشته بود.ما سه جلدش را داشتیم جلد اول عنوانش بود جهانی که گراگرد ماست، جلد دوم نخستین پدیدهها و جلد چهارم دربارهی ساختههای دست بشر. چندین بار این کتابها را خوانده بودم، هم به صورت دورهای هم وقتی سوالی ذهن کنجکاو نوجوانیام را مشغول میکرد به عنوان کتاب مرجع میرفتم سراغشان.
وقتی رفتم دانشگاه بالاخره در کتابخانهی دانشگاه جلد سوم را یافتم، همینطور جلد پنج، شش، هفت و هشت و نهم را :) تصور نمیکردم بعد از ۴ شمارهی دیگر داشته باشد. اگر میدانستم چقدر بیشتر غصه میخوردم.
اما چه شد که به یاد «به من بگو چرا» افتادم؟ گفته بودم که زبان میخوانم و برای زبان آموزی سعی میکنم کتاب انگلیسی بخوانم و پادکست انگلیسی گوش کنم.
اما راستش را بخواهید اگر چه میخوانم و میشنوم اما کتابهای سطح بندی شده و پادکستهای آموزشی زبان را نمیپسندم. احساس میکنم با منابعی غیر واقعی طرف هستم، کتابی را خلاصه کردهاند تا به سطح من برسد و من و هم سطحهایم بتوانیم بخوانیم، و پادکستها را با لحنی ضبط کردهاند که متمتوجه واژههایی که ادا میکنند بشویم. و این چیزی نیست که در واقعیت وجود دارد. هر چند استفاده از آنها بیفایده نیست. اما انگار ادا در میآورند و این چنین چیزهایی چنگی به دل نمیزند.
با خودم گفتم در کنار کتابهای سطح بندی شده میشود کتابهای واقعی که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده را بخوانم، هم کلمات و اصطلاحات پیچیدهای ندارند و هم واقعی و اصیلاند؛ هم با خواندشان کودک درونم را ارضا میکنم و هم چیزی یاد میگیرم.
چند وقت پیش کتابهای Welcome to Dead House و The Little Match Girl را خواندم و حالا با یکی دوستان danny the champion of the world را همخوانی میکنیم. خیلی هم عالیست.
و اما پادکست، مطمئن نبودم که آیا پادکستی برای کودکان وجود دارد یا نه، گوگل کردم دیدم تا دلتان بخواهد هست، الحق و الانصاف اینترنت بزرگترین نعمت است. از میان پادکستها چندتایی را انتخاب کردم که but why a podcast for curious kids حسابی به دلم نشسته است.
خانم جین لیدهولم سازندهی این پادکست از والدین میخواهد سوالات کودکان کنجکاوشان را برایش بفرستد و او بعد از یافتن جواب صحیح سوالات از کارشناسان مربوطه! پادکستی میسازد و به این سوالات پاسخ میدهد آن هم به زبان کودکانه.
چند اپیزودی که گوش کردهام. پاسخها کامل و دقیق بوده و سرسری از هیچ سوالی نگذشته، مثلا وقتی سایمون ۷ ساله از واشنگتن دی سی میپرسد که Why Are Boys Boys And Girls Girls? از Dr. Lori Racha از UVM Medical Center کمک گرفته تا به این سوال جواب درستی بدهد و جوابش کامل است و حتی در مورد مردها و زنهایی که حس زنانه و مردانه دارند حرف میزند، اطلاعاتی به بچهها میدهد که ما در سیستم آموزش و پرورش خودمان هرگز یاد نگرفتیم و نخواهیم گرفت...
این پادکست با سوالات بچگانهی دیگری مثل اینکه چرا قد پسرها بلندتره و یا چرا موی دخترها بلندتره حرف میزند و به همهی این سوالات جوابهای خوب و قانع کنندهای میدهد.
امروز به اپیزود دیگری گوش میکردم، How do bears sleep all winter? میبینید چه پادکست جذابی است؟ پیشنهاد میکنم به لیست پادکستهایتان اضافه کنید، این که برای کودکان ساخته شده است شنیدنش را راحت کرده است و سطح زبان انگلیسی نچندان خوبی مثل من هم میتوان از پس شنیدن و درکش بر بیاید.
تمام غلطهای املایی و تمامی غلطهای هکسره یک طرف و این که «راجع به» را «راجب» مینویسند هم یک طرف. برادر من، خواهر من، آقا، سرور، سرکار قرار نیست هر جور میخوانی همانطور هم بنویسی. هیچ جای دنیا اینطور نیست.
مگر خواهر را هم مینویسی خاهر؟ یا مجتبی را مشتبا؟ یا انگلیسیها school را مثل skull مینویسند؟
وقتی در مورد غلط نویسی صحبت میکنم، مورد سخنم فقط اشتباه و بیدقتی یک وبلاگنویس نیست، یا یک پیامی در تلگرام که شوهر عمهام دارد برای همهی گروههایی که عضو شده میفرستد. متاسفانه قبلا هر چه میگندید نمکش میزدند، اما وای به حالا ما در این دوره و زمانهای که خود نمک گندیده.
پیش از هر کاری «راجب» را در واژه یاب جستجو کنید تا مطمئن شوید هیچ اثری از آثارش در هیچ لغت نامهای یافت نمیشود و بعد در خبرگزاریها و سایتهای رسمی این کشور که به مدیر مسئول، سردبیر و ویراستارش از بیتالمال حقوق میدهند، جستجو کنید.
ایرنا ۳۷ نتیجه، ایسنا ۸۶ نتیجه، تابناک ۳۶، شبکهی خبر ۸ نتیجه، خبرگزاری صدا و سیما ۶ نتیجه، جستجوی ایلنا نتایج را مشخص نمیکند ولی صفحهی اول جستجو ۴۰ مورد را نشان میداد، صفحات بعدی هم داشت. آن هم به نقل از رئیس و وکیل و وزیر...
پینوشت: بیبیسی و رادیو فردا را هم جستجو کردم، هیچ گاه این واژهی غلط در این دو سایت به کار نرفته بود.
فاطمه یکی از بهترینهای بیان در مطلب مفید جدیدش در مورد اثر شتر مرغی نوشته و توضیح داده است که افراد به صورت طبیعی گرایش به شنیدن و پیگیری اخبار مثبت دارند و وقتی اخبار حاکی از چیزی است که برخلاف میل آنهاست مثل کبک سرشان را در برف فرو میبرند تا با ندیدن واقعیتهای تلخ را حذف نمایند.
فاطمه ضمن مطلب از پادکستی که با این موضوع شنیده و مقالهای تکمیلی که در پایان مطلبش معرفی کرده چندین مثال آورده، من هم بدون نیاز به فکر زیاد میتوانم چند مورد را ذکر کنم. مثلا دیدهام که در یک رقابت ورزشی وقتی تیمی در ابتدای امر نتایج بدی میگیرد، هوادارانش مابقی بازیها را پیگری نمیکنند و حتی پیش آمده در حین تماشای فوتبال بعد از دریافت چند گل، تلویزیون را خاموش کنند. یا طرفداران حاضر در استادیوم ورزشگاه را ترک کنند...
اثر شتر مرغی در بسیاری از مواقع موجب ضرر فرد یا افراد میشود مانند مثالی که در مطلب اصلی ذکر شده بود و عدم تمایل سرمایهگذاران در بورس برای پیگیری اخبار سقوط ارزش سهامشان باعث نیاندیشیدن به راه حلهای لازم و ضررهای بیشتر ایشان شد. اما برای من مثالهای شخصیتری نیز وجود دارند، مثلا من زبان میخوانم، ورزش میکنم و سعی میکنم از لحاظ اخلاقی فرد بهتری شوم. گاه فرصتهایی پیش میآید که خودم را در این موارد تست کنم و اگر اخبار خیلی صریح به من بگویند: «داداچ داری اشتباه میزنی» ممکن است بجای اصلاح راهم و تغییر روشهایی که در پیش گرفتهام به صورت ناخودآگاه و بر اثر این شترمرغ درون، دیگه سراغ این ارزیابی نروم.
جک مربوط به عنوان: وقتی توی روزنامه خوندم که سیگار چقدر ضرر داره و عامل چندین سرطان هست، خیلی نگران شدم و تصمیم گرفتم از این به بعد دیگه روزنامه نخونم.
مثال نقص مربوط به عنوان: اخبار بد اقتصادی، گرانی همه چیز، بخصوص دلار، مردم ایران با یک شادی و هیجان خاصی اخبار گرانیها را به هم میدهند، فهمیدی پراید رسیده ۵۰ میلیون؟ پیاز شده ۱۲ هزار تومن؟ حتی بارها دیدهام که برای هیجان انگیزتر شدن اخبار بد، غلو هم میکنند، نوشته بود مسواک شده ۵۰ هزار تومن، تعجب کردم رفتم دیجی کالا را چک کردم قیمتها بین ۸ تا ۱۵ هزار تومان بودند، یک مسواک خاص ۴۰ هزار تومان، بهش گفتم، گفت من لثههای حساسی دارم و باید همان ۴۰ تومنی را استفاده کنم :|
توجیه مثال نقص بالا: شاید مردم از بالا رفتن قیمتها انتظار خاصی دارند، مثلا اینکه این افزایش یک سقفی داشته باشد، یا اگر به حد خاصی رسید اتفاق حاصی بیافتد، مثلا مردم فلان کار کنند تا عاقبت به خیر شویم... من نمیدانم.
خوبی اثر شترمرغی: وقتی کاری از ما ساخته نیست شاید همان بهتر باشد که ندانیم، مثلا همین اخبار بد سیاسی، دانستنش دردی را دوا میکند؟ کاری از ما ساخته است؟ شاید ندانشتش موجب حفظ آرامشمان شود.
پینوشت نامربوط: چرا این ادیتور مطلب و نظرات بیان اینقدر زشت و کریه شده؟
وبلاگ نویس گرامی آقای اساطیری که علاوه بر دنیای مجازی در دنیای کاغذی هم مینویسند و در پست آخر وبلاگشان نوشتهاند: #ایرانی_بخوانیم
من این هشتگ را اصلا نمیپسندم، کتاب خوانی برای من پلی است برای سفر به دنیای خیال، دنیایی که قید و بندها و محدودیتهای اینجا را ندارد و میتوانم لحظاتی را آن جوری که میپسندم سپری کنم. و این هشتگ میگوید این دنیا را محدود کن، حتی خیال پردازیهات را ببر در جایی که این تعداد محدود نویسنده آن را ساختهاند در حالیکه ماحصل کار این این نویسندههای محدود به خاطر قوانین و مقررات اینجا خود محدودیت داشتهاست. محدودیت در محدودیت. مانند این است که یک کسر کمتر از یک را در کسر کمتر از یکی ضرب کنی و ماحصل کسری بسیار کوچک نزدیک به صفر باشد.
من کتابخوانی را از تماشای فیلم به این دلیل بیشتر دوست دارم که شخصیتها، صحنهها، اتفاقات و همهی چیزهای دیگر داخل کتاب را خودم میسازم و در ذهنم خلق میکنم. اما در فیلم محدود میشوم به انتخاب کارگردان و بودجهی تهیه کننده.
راستش را بخواهید دلیل بزرگ زبان خواندنم هم بیربط به این قضیه نیست. دوست دارم دنیایم را بزرگتر کنم، ترجمهها محدودم میکنند، قوانین مسخره و عرفهای مسخرهتر اینجا دست و پای مترجمین را بستهاند.
دیروز از نرم افزار دهکدهی زبان کتابی را میخواندم در مقدمهاش نوشته بود فصل ۱۴ام به عمد حذف شده است.کنجکاو شدم سرچ کردم دیدم دلایلش همان دلایل مسخرهی پاراگراف بالاست.
پینوشت: توی کتاب بادبادک باز نوشته بود: تنها یک گناه در دنیا وجود دارد آن هم دزدی است. هر گناه دیگر هم نوعی دزدی است. می فهمی چه میگویم؟... آیا سانسور دزدی نیست؟ آیا تشویق به نخواندن کتاب خارجی همینطور؟