این وطن مصر و عراق و شام نیست*

دیروز پسرم را برده بودم کتابخانه تا بازی کنه، (کتابخانه‌ها الان یک بخش بازی کودک دارند :-)) خودم هم مجله چلچراغ را برداشته بودم و بدون اینکه بخونم داشتم ورق می‌زدم. خانم کتابدار آمدند و پرسیدند، کتاب دنیای سوفی را خواندم یا نه، گفتم خیلی وقت پیش خوندم، چاپ جدیدی از کتاب را به من دادند و گفتند اگر می‌تونی بخون و نظرت در مورد ترجمه‌اش بگو، کتاب از نشر شیرمحمدی بود که تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم، همینطور نام مترجمش خانم سوفیا جهان را، چند ورقی از ابتدا و قسمت‌هایی از میانه‌ی کتاب را خواندم، روان و خوب بود، مشکلی نداشت، کتاب را دادم و گفتم، این چند صفحه‌اش خوب بودند، امیدوارم مشت نمونه‌ی خروار باشد.

در همان چند صفحه‌ای که بازخوانی می‌کردم نویسنده‌ی نامه‌های مرموز بدون تمبر و بدون نام فرستنده، از سوفی پرسیده بود که تو کیستی؟ سوفی هم جلوی آینه همین سوال را از خودش کرده بود، که سوفی آموندسن کیست؟ پدرش گفته بود دوست داشته اسمش را سینوهه بگذارد، اگر این کار را کرده بود آیا او الان شخصیت دیگری بود؟

این چند خط من را برد به .... نام‌هایی قراردادی که به ما شخصیت و هویت می‌دهند، یک برچسب ساده. گروه، دسته، ملیت، نژاد، دین، همه و همه در بسیاری موارد چیزی فراتر از یک برچسب ساده نیستند، که به همان سادگی که اسم سوفی ممکن بود سینوهه باشد، به همین ترتیب می‌توانست ما را در دسته و گروه دیگری قرار دهد.اما همین برای همین برچسب ساده چقدر خون ریخته شده، خدا می‌داند.

تعصبات ناسیونالیستی هیچ اصالتی ندارند، اما به نظر یکی از قدرتمندترین نیروها برای جمع کردن و وحدت مردم است. و شاید یکی از مهمترن و تاثیرگذارترین ابداعات بشر، این که از یک زمانی به بعد یادگرفت که خودش را به نام، فلان مکان بنامد. مردمان دو روستای مجاور چندین ساعت بحث و جدل و دعوا می‌کنند که تک درخت میان دو روستا را متعلق به خودشان بدانند، هرچند که بود و نبودش هیچ تاثیری برای این سو و آن سو ندارد. اگر این درخت بجای فعلی‌اش در میانه‌ی یکی از دو روستا بود دیگر اهمیتی نداشت. داستان اسطوره‌ها و قهرمانان هم مانند همان تک درخت میان دو روستا است.

بارها از زبان مردمان شهرم شنیده‌ام که گفته‌اند باید تلاش کنیم فلانی رای بیاورد، قرار نیست کاری برایمان بکند، اما اگر منفعتی هم دارد و از رانتی هم می‌تواند استفاده کند، برای همشهری‌مان داشته باشد.

این تعصبات به نفع کیست؟ به ضرر کیست؟ در موردش فکر کرده‌اید؟

پی‌نوشت: عنوان این مطلب از شعری از شیخ بهایی است، که می‌خواهد در مورد حب‌الوطن من الایمان که حدیثی است منسوب به پیامبر توضیح دهد:

گنج علم «ما ظهر مع ما بطن»

گفت: از ایمان بود حب الوطن


این وطن، مصر و عراق و شام نیست

این وطن، شهریست کان را نام نیست


زانکه از دنیاست، این اوطان تمام

مدح دنیا کی کند «خیر الانام»


حب دنیا هست رأس هر خطا

از خطا کی می‌شود ایمان عطا


ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر

کاورد رو سوی آن بی‌نام شهر


تو در این اوطان، غریبی ای پسر!

خو به غربت کرده‌ای، خاکت به سر!


آنقدر در شهر تن ماندی اسیر

کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر


رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن

موطن اصلی خود را یاد کن


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

شیوه‌ی رندان نسخه‌ی سال‌های پایانی قرن ۱۴ هجری شمسی

۱- مدت‌هاست تصمیم گرفته‌ام که در هیچ جایی که رنگ و بوی سیاست دارد نباشم، چه در جایی رسمی با اسم و عنوان و تابلو و بنر مشخص و چه در میان دوست و آشنایی که دارند در مورد فلان سیاستمدار حرف می‌زنند، نمی‌گویم کار سیاسی نخواهم کرد، چرا که گاه از انجام یا انجام ندادن هر کاری می‌شود برداشتی سیاسی داشت. منظورم این است که کار خودم را خواهم کرد و راه خودم را خواهم رفت. بدون جار زدن.

۲- هفته‌ی پیش بعد از مدت‌ها رفتم کتابخانه، همکار سابقم پیام داده بود که کتاب شعرش را منتشر می‌کند و دعوت کرده بود بروم کتابخانه برای مراسم رونمایی از کتابش.آنجا بودم که یک دوست نچندان نزدیک آمد کنارم نشست و گفت پس فردا همین‌جا جلسه‌ای داریم با عنوان فلان، سعی کن بیایی، موضوع جلسه‌شان جز علاقه‌هایم بود، وقتم هم خالی بود، گفتم شاید بیایم، گفت حتما بیا، فردا و روز بعدترش هم زنگ زد و یادآوری کرد. گفتم می‌آیم. تمایل چندانی برای شرکت نداشتم و اگر اصرار این دوست نبود شرکت نمی‌کردم، اینقدر وقتم را به هزار مشغله‌ی کوچک و بزرگ پر کرده‌ام که سعی می‌کنم فرصت‌های اندک بیکاری را هیچ کاری نکنم. اما اصرار کرد و گفتم می‌آیم و  رفتم.

۳- سطح جلسه متوسط بود، نه جذاب بود و نه کسل کننده، سخنران را نمی‌شناختم، گفتند هیئت علمی دانشگاه پیام نور است، با سواد به نظر می‌رسید، بربحث مسلط بود. اما جلسه نکات منفی هم داشت که بدترین قسمتش این بود که به سوالات بنا به گرایش سوال کننده پاسخ می‌داد، نه با نظر خود و با قطعیت، اگر دو سوال متضاد از او می‌پرسیدید، هر دو را تایید می‌کرد، حق با شماست، بله حق با شما هم هست و شما و...

۴- امروز متوجه شدم، این آقای ناشناخته کاندیدای نمایندگی مجلس شده، و من مثل بقیه‌ی جمع در پایان آن جلسه، با یک کاندیدای نمایندگی مجلس عکس گرفته‌ام.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

جمله سازی با کتاب

- بنا به گزارش گودریدز در سال ۲۰۱۹، تعداد ۴۲ کتاب و ۳۵۴۷ صفحه خوانده‌ام.(تا یاد نرفته بگویم، در این جمله واژه‌ تعداد اضافی است و به لحن محاوره و وبلاگی‌ام نمی‌خواند اما چاره‌ای نبود بایستی هر طور شده بین ۲۰۱۹ و ۴۲ فاصله می‌انداختم، وقتی الفبایی که با آن تایپ می‌کنیم راست به چپ است و اعدادش چپ به راست، این مشکلات اجتناب ناپذیر است.) به حسب ظاهر نسبت به یکی دو سال گذشته، بیش‌تر خوانده‌ام اما به لحاظ سنگینی محتوا شاید بدترین سال کتاب‌خوانی‌ام بوده. هم اینکه اکثر کتاب‌های لیستم، کتاب‌های سطح بندی شده است که برای زبان آموزی خوانده‌ام و هم در میان مابقی کتاب‌ها هم چندان تحفه‌ی دندان‌گیری نداشته‌ام. سال‌های پیش پیر پرنیان‌اندیش، آناکارنیا، سفرنامه برادران امیدوار، دایی جان ناپلئون و امثالهمی در فهرستم داشتم که افتخارم این بود که بگویم این‌ها را خوانده‌ام و چیز قابل شمارشی به معلوماتم افزوده شده است. اما امسال این فهرست تفریبا خالی است، بهترین‌های امسال، ساپی‌ینس یا همان انسان خردمند، سعادت زناشویی، هفته‌ی چهل و چند، صبحانه در تیفانی بوده‌اند.
- اما نمی‌توانم ناراضی باشم، هر چند تعداد کتاب‌هایم اندک بوده‌اند(از نظر خودم) و چند کتاب خوب را هم از نیمه رها کرده‌ام، اما ای این حال نگذاشته‌ام تخیلم گرسنه بماند. در کنار کتاب پادکست گوش داده‌ام. حس می‌کنم هر چه می‌گذرد در انتخاب کتاب تمایلم به غیر داستانی بیش‌تر می‌شود و فیکشن‌ها را با سخت‌گیری بیش‌تری انتخاب می‌کنم، هرچند هنوز کفه ترازو به سمت فیکشن سنگینی می‌کند، اکثر کتاب‌هایی که آرزوی خواندنشان را دارم از این دسته اند.
- خواندن کتاب‌های سطح بندی شده را هم ادامه خواهم داد، هم خالی از تخیل نیستند هم کمک خوبی به ریدینگ و لیسنینگم می‌کنند، سطح زبانم بهتر شده، پادکست‌هایی می‌شنوم که فقط به منظور آموزش ساخته نشده‌اند و حرفی برای گفتن هم دارند حتی به شنونده‌ی انگلیسی زبان و از این بابت خوشحالم، امیدوارم این روند خودآموز سینوسی‌ام  که بیش‌تر مواقع نمودارش در زیر محور Y هست و یا مماس با آن، دوباره روند صعودی بیابد.(شاید بپرسید چطور می‌شود خودآموز منفی شود، این منفی شدن بر می‌گردد به فرار بودن زبان، یعنی وقتی اصلا نخوانی، نشنوی، ننویسی و صحبت نکنی، از ذهنت پاک خواهد شد).
 - ده روز پیش نمایشگاه کتابی این‌جا برگزار شد، با ۶۰ درصد تخفیف، درست خواندید ۶۰ درصد تخفیف و من با اینکه ۴-۵ باری رفتم نمایشگاه، هیچ کتابی نخریدم. تنها کتابی که نخریدنش سخت بود، از سیر تا پیاز کتاب مستطاب آشپزی از نجف دریابندری بود. که خیلی مقاومت کردم نخرم. آن هم با این تخفیف. در مورد بقیه کتاب‌ها با خودم گفتم وقتی فیدیبوک دارم(هکش کرده‌ام(در واقع رامش را عوض کردم و طاقچه و کتابراه و پاکت هم رویش نصب کردم) و می‌توانم همین الان با قیمتی معادل همین تخفیف کتاب بخرم، چرا کتاب کاغذی؟ چرا تخریب طبیعت، از آن حسش و بوی کاغذش هم گذشتم.(بماند که من نصف سال سرماخورده‌ام و دماغ مبارکم بویی استشمام نمی‌کند.
- عجله دارم و متن را دوباره نمی‌خوانم، اگر ایراد نگارشی و یا املایی داشت به بزرگی خودتان ببخشید.
۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

تمام

‏این شوخی نامردان است که امید می‌دهند و سپس باز پس می‌گیرند و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند.

‎#مرگ_یزدگرد


تحملم تمام شد در توییتر فحش آبداری کشیدم بر سانسورچی


از این لحظه خیلی جدی به مهاجرت فکر می‌کنم

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

دو کتاب

به کتاب فروش گرامی سپرده بودم وقتی «بی زمستان» رسید خبرم کند، دو شب پیش اتفاقا در نزدیکی کتابفروشی‌اش بودم که زنگ زد کتابت رسیده، بی‌معطلی رفتم گرفتم و دیروز همه‌اش را یکجا خواندم...


تمام بی‌زمستان را در یک اضافه‌کاری تحمیلی که هنوز ساعتی از آن باقیست خواندم و گذر کسالت‌بارش را التیام دادم،  این کتاب روند رو به اوج سفرنامه‌های ضابطیان را ادامه نداده بود، تاجیکستانش عالی بود، گرجستانش خوب و آذربایجان متوسط شاید هم بد.
نام کتاب هیچ ربطی به این کشورها نداشت و تجربه‌ی شخصی نویسنده بود که حداقل برای یکی از خوانندگان کتابش جذابیتی نداشت.
نویسنده در یکی از سفرنامه‌های نخستینش توصیه کرده بود برای سفر ارمنستان، امارات و مالزی را انتخاب نکنیم. با خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که باید به این لیست آذربایجان را هم افزود.


این‌ها را علاوه بر گودریدز در اینستاگرامم هم استوری کردم، یک هم دانشگاهی قدیمی خارج نشین برایم نوشت، که مگر در ساعات اضافه‌کاری کار نمی‌کنی؟ برایش نوشتم معمولا در ساعات اصلی کار هم کار بخصوصی ندارم و این اصلا خوب نیست. دخترخاله هم گفت که ارمنستان خیلی هم زیباست، طبیعت بکری دارد و از معماری شهری‌اش خوشش می‌آید. برایش از دلایل ضابطیان برای سفر نکرن به این کشور‌ها نوشتم و آخرش هم گفتم نظرم برایم اهمیت بیش‌تری دارد.


پیش از بی‌زمستان و بعد از موآ یک کمیک خواندم به نام پیونگ یانگ، این هم چند جمله‌ای درباره‌ی آن:

کمیک‌های زیادی نخوانده‌ام شاید کمتر از ده مورد، پرسپولیس مرجان ساتراپی، اختراع هوگو کابره، ماجراهای تن‌تن و داستان فوتبالیست‌ها بهترینشان بوده‌اند.
از بین چند سفرنامه‌ی مصور نشر اطراف پیونگ یانگ را برای شروع خوانش انتخاب کردم چون فکر می‌کردم جذابیت بیش‌تری برایم خواهد داشت اما مطابق انتظارم نبود و به سراغ کتاب‌های دیگر این مجموعه نخواهم رفت... شاید برای کسانی که هیچ چیزی در مورد کره‌ی شمالی و وضعیت ناجورش نمی‌دانند جذاب‌تر باشد.

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

خوشبخت

آیین خیلی زودتر از هم سن و سال‌هاش توی فامیل زودتر به حرف اومد و شروع به جمله سازی کرد، کلماتی را به کار می‌بره که ما بهش یاد ندادیم و خودش از محیط دریافت کرده.

امروز به مریم می‌گفتم فکر می‌کنم آیین نسبت به هم سن‌هاش خیلی خوشبخته، چون می‌تونه خواسته‌هاش و احساساتش را بیان کنه، ولی اون‌ها نه، اگر چیزی بخوان باید با گریه و ایما و اشاره بفهمونن که خب خیلی سخت‌تره. اما آیین چیزی توی دلش نمی‌مونه، موقع بازی با اسباب‌بازی‌هاش حرف می‌زنه یا اگر چیزی بخواد یا بخواد جایی بره میاد بهمون میگه.


خودم هزاران بار غبطه خوردم به کسانی که قلم خوبی دارن می‌تونن بنویسن، سر ذوقی دارن می‌تونن شعر بگن، هنرمندن می‌تونن نقاشی بکشن، ساز بزنن، آواز بخونن...

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰

نصف العیش

موآ(سفرنامه‌ی منصور ضابطیان به ویتنام) را خواندم، به قطع و یقین بهتر از ۵ سفرنامه‌ی پیشینش بود. آن‌ها هم خوب بودند اما این یکی بهتر بود و این برتری تغییری است که پله به پله از هر کتاب به کتاب بعدی‌اش حاصل شده. نه تنها قلم منصور ضابطیان روان‌تر شده که احساس می‌کنم در این کتاب تا حد زیادی از خودسانسوری‌اش کاسته بود. مثلا به راحتی غذاهایش و محتویاتش! را توصیف کرده بود، با آنکه در پرانتز گفته بود الکل نمی‌خورد اما در مورد شراب‌هایی به نوشیدنش دعوت شده بود و خواصش نوشته بود.

اما همچنان سفرنامه‌ی ایده‌آل من شاهکار برادران امیدوار است که آنقدر هیجان انگیز و ناب است که عده‌ای آن را خیال پردازی نویسندگانش می‌دانند و نه یک تجربه‌ی واقعی. در موآ هر جا در مورد غذاهای عجیب و غریب می‌خواندم به یاد عبدالله و عیسی امیدوار می‌افتادم که چه خوراکی‌ها و شراب‌هایی را که تجربه کردند. و هرجا از سختی و ترسی صحبت شده بود آن را با آنچه درباره صعود به هیمالیا، ماندن در قطب شمال، گذر از میان بومیان آمازون و آفریقا و هزاران مورد دیگرش که قابل مقایسه نبود، مقایسه می‌کردم و خاطره‌ی خواندن آن سفرنامه برایم زنده می‌شد.

به زودی به سراغ بی زمستان، سفرنامه‌ی بعدی منصور ضابطیان خواهم رفت.

از قدیم گفته‌اند وصف‌العیش نصف العیش. خواندن سفرنامه هم لذت نصفه و نیمه‌ای دارد اما کوتاهی می‌کنم از چشیدن نیمه‌ی دیگر. همتی می‌خواد که امیدوارم حاصل شود.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

با آب طلا بنویسید

اگر روی یک تکه کاغذ پاره بنویسید «رئیس» و بیاندازید به گردن خر، آنقدر جفتک خواهد زد تا سقف طویله خراب شود.


۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

برای کودک کنجکاو درونتان

مجموعه‌ی «به من بگو چرا» نوشته‌ی «آرکدی لئوکوم» کتاب‌های محبوب من در دوران کودکی و نوجوانی بودند و اینکه جلد سومش را نداشتم یکی از بزرگترین حسرت‌های آن دوران بود. و شما چه می‌دانید شهری که کتابفروشی ندارد، چه شهر پر از حسرتی است.

به زبانی که برای بچه‌ی ۱۰-۱۲ قابل فهم باشد، در مورد پدیده‌های علمی نوشته بود.ما سه جلدش را داشتیم جلد اول عنوانش بود جهانی که گراگرد ماست، جلد دوم نخستین پدیده‌ها و جلد چهارم درباره‌ی ساخته‌های دست بشر. چندین بار این کتاب‌ها را خوانده بودم، هم به صورت دوره‌ای هم وقتی سوالی ذهن کنجکاو نوجوانی‌ام را مشغول می‌کرد به عنوان کتاب مرجع می‌رفتم سراغشان.

وقتی رفتم دانشگاه بالاخره در کتابخانه‌ی دانشگاه جلد سوم را یافتم، همینطور جلد پنج، شش، هفت و هشت و نهم را :) تصور نمی‌کردم بعد از ۴ شماره‌ی دیگر داشته باشد. اگر می‌دانستم چقدر بیش‌تر غصه می‌خوردم.

اما چه شد که به یاد «به من بگو چرا» افتادم؟ گفته بودم که زبان می‌خوانم و برای زبان آموزی سعی می‌کنم کتاب‌ انگلیسی بخوانم و پادکست انگلیسی گوش کنم.

اما راستش را بخواهید اگر چه می‌خوانم و می‌شنوم اما کتاب‌های سطح بندی شده و پادکست‌های آموزشی زبان را نمی‌پسندم. احساس می‌کنم با منابعی غیر واقعی طرف هستم، کتابی را خلاصه کرده‌اند تا به سطح من برسد و من و هم سطح‌هایم بتوانیم بخوانیم، و پادکست‌ها را با لحنی ضبط کرده‌اند که متمتوجه واژه‌هایی که ادا می‌کنند بشویم. و این چیزی نیست که در واقعیت وجود دارد. هر چند استفاده از آن‌ها بی‌فایده نیست. اما انگار ادا در می‌آورند و این چنین چیزهایی چنگی به دل نمی‌زند.


با خودم گفتم در کنار کتاب‌های سطح بندی شده می‌شود کتاب‌های واقعی که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده را بخوانم، هم کلمات و اصطلاحات پیچیده‌ای ندارند و هم واقعی و اصیل‌اند؛ هم با خواندشان کودک درونم را ارضا می‌کنم و هم چیزی یاد می‌گیرم.

چند وقت پیش کتاب‌های Welcome to Dead House و The Little Match Girl را خواندم و حالا با یکی دوستان danny the champion of the world را همخوانی می‌کنیم. خیلی هم عالیست.


و اما پادکست، مطمئن نبودم که آیا پادکستی برای کودکان وجود دارد یا نه، گوگل کردم دیدم تا دلتان بخواهد هست، الحق و الانصاف اینترنت بزرگترین نعمت است. از میان پادکست‌ها چندتایی را انتخاب کردم که but why a podcast for curious kids حسابی به دلم نشسته است.


خانم جین لیدهولم سازنده‌ی این پادکست از والدین می‌خواهد سوالات کودکان کنجکاوشان را برایش بفرستد و او بعد از یافتن جواب صحیح سوالات از کارشناسان مربوطه! پادکستی می‌سازد و به این سوالات پاسخ می‌دهد آن هم به زبان کودکانه.

چند اپیزودی که گوش کرده‌ام. پاسخ‌ها کامل و دقیق بوده و سرسری از هیچ سوالی نگذشته، مثلا وقتی سایمون ۷ ساله از واشنگتن دی سی می‌پرسد که Why Are Boys Boys And Girls Girls? از Dr. Lori Racha از UVM Medical Center کمک گرفته تا به این سوال جواب درستی بدهد و جوابش کامل است و حتی در مورد مردها و زن‌هایی که حس زنانه و مردانه دارند حرف می‌زند، اطلاعاتی به بچه‌ها میدهد که ما در سیستم آموزش و پرورش خودمان هرگز یاد نگرفتیم و نخواهیم گرفت...

این پادکست با سوالات بچگانه‌ی دیگری مثل اینکه چرا قد پسرها بلندتره و یا چرا موی دخترها بلندتره حرف می‌زند و به همه‌ی این سوالات جواب‌های خوب و قانع کننده‌ای میدهد.


امروز به اپیزود دیگری گوش می‌کردم، How do bears sleep all winter? می‌بینید چه پادکست جذابی است؟ پیشنهاد می‌کنم به لیست پادکست‌هایتان اضافه کنید، این که برای کودکان ساخته شده است شنیدنش را راحت کرده است و سطح زبان انگلیسی نچندان خوبی مثل من هم می‌توان از پس شنیدن و درکش بر بیاید.

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

شما آن نفر اولی که چنین کرد را به من نشان بده

تمام غلط‌های املایی و تمامی غلط‌های هکسره یک طرف و این که «راجع به» را «راجب» می‌نویسند هم یک طرف. برادر من، خواهر من، آقا، سرور، سرکار قرار نیست هر جور می‌خوانی همان‌طور هم بنویسی. هیچ جای دنیا این‌طور نیست.

مگر خواهر را هم می‌نویسی خاهر؟ یا مجتبی را مشتبا؟ یا انگلیسی‌ها school را مثل skull می‌نویسند؟


وقتی در مورد غلط نویسی صحبت می‌کنم، مورد سخنم فقط اشتباه و بی‌دقتی یک وبلاگ‌نویس نیست، یا یک پیامی در تلگرام که شوهر عمه‌ام دارد برای همه‌ی گروه‌هایی که عضو شده می‌فرستد. متاسفانه قبلا هر چه می‌گندید نمکش می‌زدند، اما وای به حالا ما در این دوره‌ و زمانه‌ای که خود نمک گندیده.

پیش از هر کاری «راجب» را در واژه یاب جستجو کنید تا مطمئن شوید هیچ اثری از آثارش در هیچ لغت نامه‌ای یافت نمی‌شود و بعد در خبرگزاری‌ها و سایت‌های رسمی این کشور که به مدیر مسئول، سردبیر و ویراستارش از بیت‌المال حقوق می‌دهند، جستجو کنید.


ایرنا ۳۷ نتیجه، ایسنا ۸۶ نتیجه، تابناک ۳۶، شبکه‌ی خبر ۸ نتیجه، خبرگزاری صدا و سیما ۶ نتیجه، جستجوی ایلنا نتایج را مشخص نمی‌کند ولی صفحه‌ی اول جستجو ۴۰ مورد را نشان می‌داد، صفحات بعدی هم داشت. آن هم به نقل از رئیس و وکیل و وزیر...


پی‌نوشت: بی‌بی‌سی و رادیو فردا را هم جستجو کردم، هیچ گاه این واژه‌ی غلط در این دو سایت به کار نرفته بود.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰