سرگرمی‌های محل کار

تمام کوشش را می‌کند تا جلب توجه کند، اگر خاطره‌گویی و خالی‌بندی و پرش جفت پایش در صحبت دیگران و منم منم زدن‌هایش افاقه نکردند می‌رود سراغ سوت زدن و بلند و خندیدن و عجیب عطسه کردن... بعد از هر تلاش هم اطرافش را می‌پاید تا ببیند موفق شده است یا نه.
و دیدن و نادیده‌گرفتن همکار ۳۵ ساله دبستانی‌ام شده است یک بازی سرگرم‌کننده روزانه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گوهرهای اجلالی*

خیلی وقت ها لازم نیست کاری کرد، همین که کاری نکنی خودش بزرگترین کار است. برای چایی صبحگاهی رفتم آبدارخانه، ۷-۸ نفر از همکاران جمع شده بودند و بر سر دریافتی و کارانه بحث می‌کردند و صدایشان را بلند می‌کردند و... سریع لیوانم را برداشتم رفتم بیرون توی حیاط چایی را نوشیدم، یک آن حس کردم که خیلی حالم خوب شد، همین که از اون جمع و قیل و قال شان و انرژی منفی که فضای آبدارخانه را پر کرده بود فاصله گرفتم انگار از آرامش پر شدم.
همین حس را هر وقت از بحث های سیاسی دور شدم هم داشتم. یا از جمعی که خیلی حرف میزدن حرف هایی که اکثرا در مورد خودشان نبود.
قیاسی در ابعاد خیلی بزرگتر به من میگه که خیلی از توصیه ها برای پرهیز بوده تا انجام. مثلا روزه، دوری از غیبت و تهمت، چله نشینی و... قانون فیزیکی اش هم میگوید وقتی خالی بشی از چیز دیگری پر میشی. وقتی از حرف پول و سیاست و... دور بشی از چیز دیگری که دل نشین‌تره پر میشی.
--

گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی


موافقین ۰ مخالفین ۰

معجزه اعداد

کمیت یا کیفیت؟ از آن سؤال هایی که یادمان داده اند و در مغزمان فرو کرده ایم که بدون شک کیفیت. مشابه پرسش علم بهتر است یا ثروت از دبستانی ها. حتی از آن بی انعطاف تر، گرچه ثروت با بالاتر رفتن سن و سال و دیدن آدم های بیش تر طرفدارانی پیدا میکند اما کمیت برای همیشه بی پناه گوشه رینگ پاسخگویان می ماند.

اما... بین خودمان بماند چند مدتی است که به سمت کمیت هم آماده ام و مزه اش را چشیده ام. گاهی... کارهایم را می شمارم، عددشان را یادداشت میکنم. وزنشان میکنم، با کرونومتر زمانش را حساب می‌کنم. نه همه کار ها البته.

نتیجه اش این شد که برای کتابخوانی هدف تعیین کردم و در ۲۰۱۵- ۲۰۱۶ ۸۰-۹۰ تا کتاب خواندم. نرم افزاری برای محاسبه زمان و کیلومتر پیاده روی نصب کردم و کالری های مصرفی را شمردم و نتیجه اش این شد که دیگر ورزش را فراموش نکردم. اینجا عضو شدم و تنظیم کردم که هر روز ۵ لغت جدید یاد بگیرم و الان ۱۲۰۰ لغت انگلیسی در حافظه ام دارم...

کار بی کیفیت ارزشی ندارد، اما تجربه ام نشان داد کمیت قاتل کیفیت نیست بلکه آن را ضمانت می کند، ضامنی است در برابر فراموشی و تنبلی. هدف کوتاه مدت رسیدن به اعداد تعیین شده بود ولی همگی کیفیت زندگی ام را بالا برده اند. برای من که هرگز به اهداف ذهنی ام پایبند نبوده ام این چالش ها و این اعداد معجزه کرده اند.

باید پای حساب کتاب را به خیلی جاهای دیگر زندگی ام بکشانم هر چند چرتکه انداختن برای خیلی کارها نشدنی است.

موافقین ۰ مخالفین ۰

آرزوهای سه گانه

برای مابقی عمرم سه آرزو بیش تر ندارم

اول بتوانم به انگلیسی مسلط شوم

دوم هم اینکه بتوانم احساساتم را موزون کنم و شعر نویسم.

سوم ...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

دوباره

از فروردین ۸۴ با دوستم وبلاگ مشترکی هوا کردیم و ۵-۶ سالی منظم نوشتیم، اوایل فقط فنی و مرتبط با رشته‌ی درسی‌مان بود ولی بعدا پرت و پلاهای دیگری هم ما بینش می‌گذاشتیم. خوب کار می‌کردیم!
این وبلاگ جایزه‌ای هم برد. اما کم کم رها شد. فیلتر شدن وردپرس دات کام و خاموش شدن گودر همه خواننده‌ها را پرانده بود و توییتر و فیسبوک سرمان را کرده بود و حوصله‌مان را کم. چند بار دنبال بهانه گشتیم برای نوشتن ولی هرچه هلش دادیم موتورش روشن نشد که نشد...

بگذریم باز ویار وبلاگی آمد. این وبلاگ را راه انداختم و دوباره شروع کردم. نمی‌دانم ادامه می‌دهم یا این هم موقتی است؟



موافقین ۰ مخالفین ۰

پای چوبین

در جمعی نشسته بودم چند  نفر با استدلال و برهان خدای دین محمد را رد می‌کردند...

با خودم می‌گویم که به راحتی می‌شود که استدلال‌هایشان را بپذیریم. فقط همین مسئله هم نیست خیلی چیزها را می‌توانیم رد کنیم.

غزل حافظ را سیاسی تعبیر کنیم.

عشق را ترشحات هرمونی و نیاز فیزیولوژیک بدانیم.

تفاوت صبح و شام را از روی ساعت متوجه شویم و عطر سحرگاهان را اشتشمام نکنیم.

با خودمان که رو راست باشیم و در بند تعصبات نباشیم خواهیم دید که پذیرش اش زیاد سخت نیست.

اما نمی‌دانم پس از رد این‌ها چطور باید زندگی کنیم؟

---

پی نوشت: پای استدلالیون چوبین بود/ پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

موافقین ۱ مخالفین ۰

خجالت

زرمان خواندنم که تمام شد یک آن با خودم گفتم فال حافظی بگیرم ببینم لسان الغیب از درونم چه می‌خواند. بی‌حوصلگی و تنبلی نگذاشت بروم دیوان بیاورم سرچ کردم فال حافظ و از اینجا بی نیت، بی حضور قلب، بی چشم بر هم گذاشتن و بی ذکر کلیک کردم تا فال را بیاورد.
حافظ هم رندی‌اش را کنار گذاشت و خیلی رک و بی لهجه گفت:

حال دل با تو گفتنم هوس است

خبر دل شنفتنم هوس است


طمع خام بین که قصه فاش

از رقیبان نهفتنم هوس است


شب قدری چنین عزیز شریف

با تو تا روز خفتنم هوس است


وه که دردانه‌ای چنین نازک

در شب تار سفتنم هوس است


ای صبا امشبم مدد فرمای

که سحرگه شکفتنم هوس است


از برای شرف به نوک مژه

خاک راه تو رفتنم هوس است


همچو حافظ به رغم مدعیان

شعر رندانه گفتنم هوس است


واقعا خجالت کشیدم


موافقین ۰ مخالفین ۰

غزال غزل خوان

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو

افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا

باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز

چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند

افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه

نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می دهد

مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش

ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست

اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست

ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق

زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

---

این شعر زیبا را در برنامه گل‌های تازه شماره ۲۰ با آوازی خوش در دستگاه شور خوانده‌اند. بشنوید

موافقین ۱ مخالفین ۰

دیگری هم هست

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
توی این مصرع حافظ خیلی امید هست، نور هست.
دیروز در محل کار از خیلی‌ها رفتارشون رنجیدم، امروز چند بار این مصرع را توی دلم خواندم و از همه‌ی آن‌ها همه‌ چیزشون رد شدم.

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

موافقین ۱ مخالفین ۰

زندگی در حالِ امیر

به امیر می‌گویند دیوانه چون قدرت یادگیری ندارد با ۲۰ و تا اندی سال سن مدرسه استثنائی می‌رود و آب بابا می‌خواند؛ چون قدرت کنترل احساستش را ندارد. در همه مراسم شادی و غم محله که مانع حضورش نشوند حاضر است، در عروسی می‌رقصد و در ختم سیاه‌پوش می‌آید و از اول تا آخر ذکر مصیبت از ته دل گریه می‌کند.

چند وقت پیش در مسیر کوتاهی سوار ماشینش کردیم با هر پیچ جاده که آفتاب روی صورتش می‌افتاد می‌گفت: «هوا گرمه» و به محض رفتن آفتاب می‌گفت: «هوا خوبه» و به قول معروف به معنای واقعی در لحظه زندگی می‌کرد.

هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا

پی‌نوشت: کافیست «زندگی در حال» را گوگل کنی تا هزاران صفحه در مورد چرا و چگونگی‌ این سبک زندگی جلوی رویت باز شود یا پای درس و صحبت مشاور و روانشناس و عارف مسلک بنشینی تا برایت صغری و کبری ببافند که «اصولا  گذشته و آینده‌ وجود خارجی ندارند و شما باید حال را درک کنی و از حال نهایت بهره را ببرید و...» اما در عمل می‌بینی که استاد ۲۴ ساعته در حال دویدن است برای پس‌انداز و روز مبادا و آن عارف سال‌هاست کینه‌ی برادرش را دل دارد.

باید در حالِ امیر زندگی کرد.



موافقین ۲ مخالفین ۰