لچک قرمزی

تعجب کردم وقتی دیدم که صادق هدایت کتاب داستانی برای گروه سنی کودکان نوشته، تصورش برایم سخت است که نویسنده بوف کور قصه گوی خردسالان هم باشد، اصلا این دو به هم نمی‌خواند... ولی کتاب را که خواندم متوجه شدم که کاملا اشتباه می‌کردم، تناقضی در کار نیست، روحیه همان هست که بوده، تنها زبانش زبانی کودکانه است. خلاصه برایتان بگویم که گرگ دختر بچه داستان و مادر بزرگش را می‌خورد و برخلاف قصه‌های عامیانه، انتقام و نجاتی هم در کار نیست.


لینک دانلود کتاب لچک قرمزی نوشته صادق هدایت

موافقین ۱ مخالفین ۰

مضطر شده‌ام

اگر آفتابه به گردنم انداخته بودند و مرا به دور شهر گردانده بودند کمتر از جلسه‌ی امروز کوچک می‌شدم و احساس حقارت می‌کردم.
خدایا کاری از دست من ساخته نیست، خودت به فریادم برس.

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
کیست که درمانده را زمانی که او را بخواند اجابت کند، و گرفتاری را بر طرف سازد

موافقین ۰ مخالفین ۰

سیزده به در


با وجود اینکه شب قبل خیلی دیر خوابیده بودم ولی خودم را راضی کردم که صبح بعد از نماز بیدار بمونم، مطمئن بودم اگر به تخت خواب برگردم ۳-۴ ساعتی را خواهم خوابید و آخرین روز تعطیلات نابود می‌کنم. شاید هر روز مثل کتاب و فیلمی باشد که اگر چند فصل اولش را نخونیم، تماشای مابقیش بیش‌تر گیج می‌شویم تا درکش کنیم.

لغات زبانم را خوندم و به پادکست بریتیش کانسیلم گوش دادم، بعد برای روی گل آقای راوی از منچستر و خانم تس از لندن که از من خواستند و چند بار تقاضایشان را تکرار کردند ایمیلی برایشان فرستادم.
چای دم گذاشتم، به ماهی ها غذا دادم، گلدان‌های گل ناز یخی‌مان را وارسی کردم و مطمئن شدم چشم شیطان کر، تکثیرشان موفقیت آمیز بوده است، همسرجان را با بیرحمی بیدار کردم همراه سبزه سفره هفت‌سینمان که دیگر زرده شده بود و سفره‌اش هم دیشب جمع شده بود راهی‌اش کردم به سیزده به در، خودم هم با تاخیر با دوچرخه راهی شدم، تا حوصله‌ام اجازه می‌داد در جمع ماندم و عصر برگشتم، جادو زیر نور ماه از وودی آلن و با بازی اما استون را دیدم و الان هم که بعد از مدت‌ها این‌جا می‌نویسم.
روز خوبی بود، خدا را شکر، هوا هم به یکباره گرم شده بود از صبح مدام پنکه را روشن می‌کنم. غر نزدم، چه بیرونی و چه درونی. حتی اندک هیجانی هم داشت. موقع تماشای فیلم حس کردم حرکت کسی را پشت سرم از مانیتور لپ‌تاپ دیدم. تنها بودم، دو بار هم رد شد. پشت سرم را نگاهی کردم و چیزی نبود، به فیلم برگشتم و ایشان هم دیگر مزاحم نشدند.


موافقین ۲ مخالفین ۰

سرگرمی‌های محل کار

تمام کوشش را می‌کند تا جلب توجه کند، اگر خاطره‌گویی و خالی‌بندی و پرش جفت پایش در صحبت دیگران و منم منم زدن‌هایش افاقه نکردند می‌رود سراغ سوت زدن و بلند و خندیدن و عجیب عطسه کردن... بعد از هر تلاش هم اطرافش را می‌پاید تا ببیند موفق شده است یا نه.
و دیدن و نادیده‌گرفتن همکار ۳۵ ساله دبستانی‌ام شده است یک بازی سرگرم‌کننده روزانه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گوهرهای اجلالی*

خیلی وقت ها لازم نیست کاری کرد، همین که کاری نکنی خودش بزرگترین کار است. برای چایی صبحگاهی رفتم آبدارخانه، ۷-۸ نفر از همکاران جمع شده بودند و بر سر دریافتی و کارانه بحث می‌کردند و صدایشان را بلند می‌کردند و... سریع لیوانم را برداشتم رفتم بیرون توی حیاط چایی را نوشیدم، یک آن حس کردم که خیلی حالم خوب شد، همین که از اون جمع و قیل و قال شان و انرژی منفی که فضای آبدارخانه را پر کرده بود فاصله گرفتم انگار از آرامش پر شدم.
همین حس را هر وقت از بحث های سیاسی دور شدم هم داشتم. یا از جمعی که خیلی حرف میزدن حرف هایی که اکثرا در مورد خودشان نبود.
قیاسی در ابعاد خیلی بزرگتر به من میگه که خیلی از توصیه ها برای پرهیز بوده تا انجام. مثلا روزه، دوری از غیبت و تهمت، چله نشینی و... قانون فیزیکی اش هم میگوید وقتی خالی بشی از چیز دیگری پر میشی. وقتی از حرف پول و سیاست و... دور بشی از چیز دیگری که دل نشین‌تره پر میشی.
--

گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی


موافقین ۰ مخالفین ۰

معجزه اعداد

کمیت یا کیفیت؟ از آن سؤال هایی که یادمان داده اند و در مغزمان فرو کرده ایم که بدون شک کیفیت. مشابه پرسش علم بهتر است یا ثروت از دبستانی ها. حتی از آن بی انعطاف تر، گرچه ثروت با بالاتر رفتن سن و سال و دیدن آدم های بیش تر طرفدارانی پیدا میکند اما کمیت برای همیشه بی پناه گوشه رینگ پاسخگویان می ماند.

اما... بین خودمان بماند چند مدتی است که به سمت کمیت هم آماده ام و مزه اش را چشیده ام. گاهی... کارهایم را می شمارم، عددشان را یادداشت میکنم. وزنشان میکنم، با کرونومتر زمانش را حساب می‌کنم. نه همه کار ها البته.

نتیجه اش این شد که برای کتابخوانی هدف تعیین کردم و در ۲۰۱۵- ۲۰۱۶ ۸۰-۹۰ تا کتاب خواندم. نرم افزاری برای محاسبه زمان و کیلومتر پیاده روی نصب کردم و کالری های مصرفی را شمردم و نتیجه اش این شد که دیگر ورزش را فراموش نکردم. اینجا عضو شدم و تنظیم کردم که هر روز ۵ لغت جدید یاد بگیرم و الان ۱۲۰۰ لغت انگلیسی در حافظه ام دارم...

کار بی کیفیت ارزشی ندارد، اما تجربه ام نشان داد کمیت قاتل کیفیت نیست بلکه آن را ضمانت می کند، ضامنی است در برابر فراموشی و تنبلی. هدف کوتاه مدت رسیدن به اعداد تعیین شده بود ولی همگی کیفیت زندگی ام را بالا برده اند. برای من که هرگز به اهداف ذهنی ام پایبند نبوده ام این چالش ها و این اعداد معجزه کرده اند.

باید پای حساب کتاب را به خیلی جاهای دیگر زندگی ام بکشانم هر چند چرتکه انداختن برای خیلی کارها نشدنی است.

موافقین ۰ مخالفین ۰

آرزوهای سه گانه

برای مابقی عمرم سه آرزو بیش تر ندارم

اول بتوانم به انگلیسی مسلط شوم

دوم هم اینکه بتوانم احساساتم را موزون کنم و شعر نویسم.

سوم ...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

دوباره

از فروردین ۸۴ با دوستم وبلاگ مشترکی هوا کردیم و ۵-۶ سالی منظم نوشتیم، اوایل فقط فنی و مرتبط با رشته‌ی درسی‌مان بود ولی بعدا پرت و پلاهای دیگری هم ما بینش می‌گذاشتیم. خوب کار می‌کردیم!
این وبلاگ جایزه‌ای هم برد. اما کم کم رها شد. فیلتر شدن وردپرس دات کام و خاموش شدن گودر همه خواننده‌ها را پرانده بود و توییتر و فیسبوک سرمان را کرده بود و حوصله‌مان را کم. چند بار دنبال بهانه گشتیم برای نوشتن ولی هرچه هلش دادیم موتورش روشن نشد که نشد...

بگذریم باز ویار وبلاگی آمد. این وبلاگ را راه انداختم و دوباره شروع کردم. نمی‌دانم ادامه می‌دهم یا این هم موقتی است؟



موافقین ۰ مخالفین ۰

پای چوبین

در جمعی نشسته بودم چند  نفر با استدلال و برهان خدای دین محمد را رد می‌کردند...

با خودم می‌گویم که به راحتی می‌شود که استدلال‌هایشان را بپذیریم. فقط همین مسئله هم نیست خیلی چیزها را می‌توانیم رد کنیم.

غزل حافظ را سیاسی تعبیر کنیم.

عشق را ترشحات هرمونی و نیاز فیزیولوژیک بدانیم.

تفاوت صبح و شام را از روی ساعت متوجه شویم و عطر سحرگاهان را اشتشمام نکنیم.

با خودمان که رو راست باشیم و در بند تعصبات نباشیم خواهیم دید که پذیرش اش زیاد سخت نیست.

اما نمی‌دانم پس از رد این‌ها چطور باید زندگی کنیم؟

---

پی نوشت: پای استدلالیون چوبین بود/ پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

موافقین ۱ مخالفین ۰

خجالت

زرمان خواندنم که تمام شد یک آن با خودم گفتم فال حافظی بگیرم ببینم لسان الغیب از درونم چه می‌خواند. بی‌حوصلگی و تنبلی نگذاشت بروم دیوان بیاورم سرچ کردم فال حافظ و از اینجا بی نیت، بی حضور قلب، بی چشم بر هم گذاشتن و بی ذکر کلیک کردم تا فال را بیاورد.
حافظ هم رندی‌اش را کنار گذاشت و خیلی رک و بی لهجه گفت:

حال دل با تو گفتنم هوس است

خبر دل شنفتنم هوس است


طمع خام بین که قصه فاش

از رقیبان نهفتنم هوس است


شب قدری چنین عزیز شریف

با تو تا روز خفتنم هوس است


وه که دردانه‌ای چنین نازک

در شب تار سفتنم هوس است


ای صبا امشبم مدد فرمای

که سحرگه شکفتنم هوس است


از برای شرف به نوک مژه

خاک راه تو رفتنم هوس است


همچو حافظ به رغم مدعیان

شعر رندانه گفتنم هوس است


واقعا خجالت کشیدم


موافقین ۰ مخالفین ۰