زرمان خواندنم که تمام شد یک آن با خودم گفتم فال حافظی بگیرم ببینم لسان الغیب از درونم چه می‌خواند. بی‌حوصلگی و تنبلی نگذاشت بروم دیوان بیاورم سرچ کردم فال حافظ و از اینجا بی نیت، بی حضور قلب، بی چشم بر هم گذاشتن و بی ذکر کلیک کردم تا فال را بیاورد.
حافظ هم رندی‌اش را کنار گذاشت و خیلی رک و بی لهجه گفت:

حال دل با تو گفتنم هوس است

خبر دل شنفتنم هوس است


طمع خام بین که قصه فاش

از رقیبان نهفتنم هوس است


شب قدری چنین عزیز شریف

با تو تا روز خفتنم هوس است


وه که دردانه‌ای چنین نازک

در شب تار سفتنم هوس است


ای صبا امشبم مدد فرمای

که سحرگه شکفتنم هوس است


از برای شرف به نوک مژه

خاک راه تو رفتنم هوس است


همچو حافظ به رغم مدعیان

شعر رندانه گفتنم هوس است


واقعا خجالت کشیدم