به امیر می‌گویند دیوانه چون قدرت یادگیری ندارد با ۲۰ و تا اندی سال سن مدرسه استثنائی می‌رود و آب بابا می‌خواند؛ چون قدرت کنترل احساستش را ندارد. در همه مراسم شادی و غم محله که مانع حضورش نشوند حاضر است، در عروسی می‌رقصد و در ختم سیاه‌پوش می‌آید و از اول تا آخر ذکر مصیبت از ته دل گریه می‌کند.

چند وقت پیش در مسیر کوتاهی سوار ماشینش کردیم با هر پیچ جاده که آفتاب روی صورتش می‌افتاد می‌گفت: «هوا گرمه» و به محض رفتن آفتاب می‌گفت: «هوا خوبه» و به قول معروف به معنای واقعی در لحظه زندگی می‌کرد.

هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا

پی‌نوشت: کافیست «زندگی در حال» را گوگل کنی تا هزاران صفحه در مورد چرا و چگونگی‌ این سبک زندگی جلوی رویت باز شود یا پای درس و صحبت مشاور و روانشناس و عارف مسلک بنشینی تا برایت صغری و کبری ببافند که «اصولا  گذشته و آینده‌ وجود خارجی ندارند و شما باید حال را درک کنی و از حال نهایت بهره را ببرید و...» اما در عمل می‌بینی که استاد ۲۴ ساعته در حال دویدن است برای پس‌انداز و روز مبادا و آن عارف سال‌هاست کینه‌ی برادرش را دل دارد.

باید در حالِ امیر زندگی کرد.