«عطر سنبل عطر کاج» یکی از بهترین کتابهای طنزی بود که خوانده بودم. یکی از پنج ستارههای قفسههای کتابخانه و گودریدزم. لحن صمیمی نویسنده و اعترافات صادقانهاش را دوست داشتم و ترجمهی محمد سلیمانی نیا به دلم نشسته بود.
خاطرهی خوش خواندن اثر اول فیروزه جزایری دلیل خرید ترجمهی دومین کتابش «بدون لهجه خندیدن» بود، اما شنیدن چند نظر منفی در مورد کتاب دوم و ترجمهاش باعث شد که دست نگهدارم و نخوانم. تا اینکه بنا به پیشنهاد یک گروه تلگرامی همخوانی و نقد کتاب، بعد از چندین سال رفتم به سراغش.
راستش را بخواهید نظریات منفی که در موردش شنیده بودم شروع خواندنش را سخت کرده بود اما با توجیهاتی چون سختگیری احتمالی منتقدان و یا سلایق متفاوت، خودم را قانع کردم برای خواندنش.
چشمتان روز بد نبیند، شنیدن کی بود مانند دیدن، هرگز چنین ترجمهی بد، نه، واژهی بد حق مطلب را ادا نمیکند، هرگز چنین ترجمهی به شدت افتضاحی ندیده بودم.۵۰ صفحه از کتاب را خواندهام و ۵۰ هزار بار به مترجم و ناشر و ممیزی ادارهی ارشاد بد و بیراه گفتهام.
باور کنید اگر ترجمهی کتاب را به گوگل ترنسلیت سپرده بودند نتیجهی بهتری میداد تا این ترجمه. جملهها غلط و نامفهوم، واژههای نامناسب و... اجازه بدید چند مثال برایتان بیاورم:
«و ثابت کردم که اغلب محدودیتهای مغزی و متفکر ژنتیکی میباشند.»
«داستان به هم اینجا ختم نمیشد.»
«این ماشین نه تنها از موسیقی، عیب و ایراد داشت، بلکه شتاب نیز داشت.»
نسخهی زبان اصلی کتاب را یافتم و دانلود کردم تا برای فهم جملات نامفهوم به آن مراجعه کنم. متوجه شدم کیفیت پایین این نسخه تنها مشکل آن نیست بلکه مترجم محترم! خلاصه نویسی هم کردهاند.
سرتان را بیش از این درد نیاورم، دلم به حال کتاب و کتابخوانها میسوزد که سودجویان دست از سر این بازار کوچک و نحیف هم بر نمیدارند. نشر جمهوری و آرمانوش باباخانیانس که دیده بودند «عطر سنبل عطر کاج» محبوب کتابخوانها شده، خواستند نخستین ترجمه باشند و سود بیشتری به جیب بزنند، هرچند به قیمت نابودی یک کتاب خوب از یک نویسندهی خوب در ذهن خوانندگانش باشد.
پینوشت: ویراستار این کتاب همان مترجمش هست و به شما قول میدهم حتی یکبار شاهکارش را روخوانی نکرده است.
پینوشت دوم: فیدیبوک به سرعت ناموجود شد.