دیروز در محل کار از خیلیها رفتارشون رنجیدم، امروز چند بار این مصرع را توی دلم خواندم و از همهی آنها همه چیزشون رد شدم.
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
به امیر میگویند دیوانه چون قدرت یادگیری ندارد با ۲۰ و تا اندی سال سن مدرسه استثنائی میرود و آب بابا میخواند؛ چون قدرت کنترل احساستش را ندارد. در همه مراسم شادی و غم محله که مانع حضورش نشوند حاضر است، در عروسی میرقصد و در ختم سیاهپوش میآید و از اول تا آخر ذکر مصیبت از ته دل گریه میکند.
چند وقت پیش در مسیر کوتاهی سوار ماشینش کردیم با هر پیچ جاده که آفتاب روی صورتش میافتاد میگفت: «هوا گرمه» و به محض رفتن آفتاب میگفت: «هوا خوبه» و به قول معروف به معنای واقعی در لحظه زندگی میکرد.
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
پینوشت: کافیست «زندگی در حال» را گوگل کنی تا هزاران صفحه در مورد چرا و چگونگی این سبک زندگی جلوی رویت باز شود یا پای درس و صحبت مشاور و روانشناس و عارف مسلک بنشینی تا برایت صغری و کبری ببافند که «اصولا گذشته و آینده وجود خارجی ندارند و شما باید حال را درک کنی و از حال نهایت بهره را ببرید و...» اما در عمل میبینی که استاد ۲۴ ساعته در حال دویدن است برای پسانداز و روز مبادا و آن عارف سالهاست کینهی برادرش را دل دارد.
باید در حالِ امیر زندگی کرد.
از بخش بیت تصادفی سایت گنجور تفألی میزنم بر سرتاسر شعر کهن فارسی
هفت بیت به تصادف از این گلستان تقدیم شما باد
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
حافظ
رضوان مگر سراچه فردوس برگشاد
کاین حوریان به ساحت دنیا خزیدهاند
سعدی
آخر چه شدهای برگ گل تازه که دیدار
از بلبل بی برگ و نوا باز گرفتی
سلمان ساوجی
وجود ما به امید نوازش تو بس است
که احتیاج به یک ذره کیمیا دارد
محتشم کاشانی
گذشت کار من و یار شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند شاهکار از من
شهریار
دل سرگشته حیران ما را
نشانی در رهی بنما، کجایی؟
عراقی
---
در این گلستان هر گل بویی دارد
در میانه وبگردی در اینجا رسیدم به سخنی از مارتین لوترکینگ که گفته بود:
اگر نمیتوانید پرواز کنید، بدوید، اگر نمیتوانید بدوید، راه بروید، اگر نمیتوانید راه بروید، روی زمین بخزید، اما هر کاری میکنید، چیز مهم، تلاش برای حرکت رو به جلو است.مرا به یاد این بیت از مثنوی معنوی انداخت که مولانا میفرماید:
لنگ و لوک و خفتهشکل و بیادب
سوی او میغیژ و او را میطلب
سعدی هم میگوید:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
همه و همه این تکرارها برای یادآوریست(قلم/۵۲) و گرنه همگی از روز اول همه چیز را میدانیم.
---
پینوشت: (در شهر من) وقتی دو نفر همزمان حرفی را به زبان میآورند. میگویند به حق دو زبان