دیروز پسرم را برده بودم کتابخانه تا بازی کنه، (کتابخانه‌ها الان یک بخش بازی کودک دارند :-)) خودم هم مجله چلچراغ را برداشته بودم و بدون اینکه بخونم داشتم ورق می‌زدم. خانم کتابدار آمدند و پرسیدند، کتاب دنیای سوفی را خواندم یا نه، گفتم خیلی وقت پیش خوندم، چاپ جدیدی از کتاب را به من دادند و گفتند اگر می‌تونی بخون و نظرت در مورد ترجمه‌اش بگو، کتاب از نشر شیرمحمدی بود که تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم، همینطور نام مترجمش خانم سوفیا جهان را، چند ورقی از ابتدا و قسمت‌هایی از میانه‌ی کتاب را خواندم، روان و خوب بود، مشکلی نداشت، کتاب را دادم و گفتم، این چند صفحه‌اش خوب بودند، امیدوارم مشت نمونه‌ی خروار باشد.

در همان چند صفحه‌ای که بازخوانی می‌کردم نویسنده‌ی نامه‌های مرموز بدون تمبر و بدون نام فرستنده، از سوفی پرسیده بود که تو کیستی؟ سوفی هم جلوی آینه همین سوال را از خودش کرده بود، که سوفی آموندسن کیست؟ پدرش گفته بود دوست داشته اسمش را سینوهه بگذارد، اگر این کار را کرده بود آیا او الان شخصیت دیگری بود؟

این چند خط من را برد به .... نام‌هایی قراردادی که به ما شخصیت و هویت می‌دهند، یک برچسب ساده. گروه، دسته، ملیت، نژاد، دین، همه و همه در بسیاری موارد چیزی فراتر از یک برچسب ساده نیستند، که به همان سادگی که اسم سوفی ممکن بود سینوهه باشد، به همین ترتیب می‌توانست ما را در دسته و گروه دیگری قرار دهد.اما همین برای همین برچسب ساده چقدر خون ریخته شده، خدا می‌داند.

تعصبات ناسیونالیستی هیچ اصالتی ندارند، اما به نظر یکی از قدرتمندترین نیروها برای جمع کردن و وحدت مردم است. و شاید یکی از مهمترن و تاثیرگذارترین ابداعات بشر، این که از یک زمانی به بعد یادگرفت که خودش را به نام، فلان مکان بنامد. مردمان دو روستای مجاور چندین ساعت بحث و جدل و دعوا می‌کنند که تک درخت میان دو روستا را متعلق به خودشان بدانند، هرچند که بود و نبودش هیچ تاثیری برای این سو و آن سو ندارد. اگر این درخت بجای فعلی‌اش در میانه‌ی یکی از دو روستا بود دیگر اهمیتی نداشت. داستان اسطوره‌ها و قهرمانان هم مانند همان تک درخت میان دو روستا است.

بارها از زبان مردمان شهرم شنیده‌ام که گفته‌اند باید تلاش کنیم فلانی رای بیاورد، قرار نیست کاری برایمان بکند، اما اگر منفعتی هم دارد و از رانتی هم می‌تواند استفاده کند، برای همشهری‌مان داشته باشد.

این تعصبات به نفع کیست؟ به ضرر کیست؟ در موردش فکر کرده‌اید؟

پی‌نوشت: عنوان این مطلب از شعری از شیخ بهایی است، که می‌خواهد در مورد حب‌الوطن من الایمان که حدیثی است منسوب به پیامبر توضیح دهد:

گنج علم «ما ظهر مع ما بطن»

گفت: از ایمان بود حب الوطن


این وطن، مصر و عراق و شام نیست

این وطن، شهریست کان را نام نیست


زانکه از دنیاست، این اوطان تمام

مدح دنیا کی کند «خیر الانام»


حب دنیا هست رأس هر خطا

از خطا کی می‌شود ایمان عطا


ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر

کاورد رو سوی آن بی‌نام شهر


تو در این اوطان، غریبی ای پسر!

خو به غربت کرده‌ای، خاکت به سر!


آنقدر در شهر تن ماندی اسیر

کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر


رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن

موطن اصلی خود را یاد کن