مریم بعد از دو ترم مرخصی باید برمی‌گشت دانشگاه تا آخرین واحدهایش را بگذراند، رفته و آیین را هم با خودش برده و حالا دومین شبی است که بدون آن‌ها مانده‌ام خانه، حسابی دلتنگشان شده‌ام و خواب هم از سرم پریده.

رفتم سراغ کتاب «هفته‌ی چهل و چند» و روایت «امیلی امرایی» را خواندم، از مادر شدنش نوشته بود و نگاه جنسیت زده‌ی جامعه که او و دیگران مادران فعال در اجتماع را قضاوت می‌کردند که نخواهند توانست مسئولیت مادری و اجتماعی‌شان را به درستی انجام دهند و یکی را فدای دیگری خواهند کرد. طعنه‌هایی که بر عکس مادران هرگز متوجه مردان نیست...

انگار تفأل فقط در انحصار دیوان حافظ نیست با هفته‌ی چهل و چند هم می‌شود فال گرفت. عزمم راسخ‌تر می‌شود برای تشویق مریم برای شرکت در آزمون دکترا.

امیلی امرایی از مادران موفق نوشته بود از الگویش سوزان سانتاگ که عکسش را دفتر کارش نصب کرده بود، که هم نویسنده‌ی قهاری بود و هم از پسرش نویسنده‌ی چیره‌دستی ساخت.

نوشته بود که نه تنها بعد از تولد پسرش سورنا که حالا ۳ ساله و نیمه شده زندگی کاری‌اش مختل نشده بلکه حالا زندگی‌اش منظم‌تر شده و برنامه‌ی لحظه به لحظه‌اش را می‌داند، و اینکه حتی از نگاه و تخیل کودکانه‌ی فرزندش الگو می‌گیرد و الان نویسنده‌ی بهتری است.

هفته‌ی چهل و چند