تلاش برای احیای یک وبلاگ

زنده کردن چیزی که مدتی خاموش بوده، ساده نیست. مثل بیدار کردن دوستی قدیمی‌ست که سال‌ها از او بی‌خبر بودی. می‌دانی ممکن است دیگر همان آدم سابق نباشد. خودت هم نیستی. اما هنوز آن دوستی برایت ارزشمند است.

این وبلاگ سال‌ها خانه‌ی فکرها و تجربه‌هایم بود. اما مدتی طولانی خاموش ماند. نه مطلب تازه‌ای نوشتم، نه پاسخی دادم، نه نشانی از حیات. حالا برگشته‌ام تا سعی کنم دوباره روشنش کنم.

می‌دانم سخت است. می‌دانم حتی اگر دوباره جان بگیرد، دیگر آن وبلاگ سابق نخواهد بود. چون وبلاگ فقط نوشته‌های نویسنده‌اش نیست؛ حاصل تعامل با خواننده‌هاست. با آدم‌هایی که می‌آمدند، می‌خواندند، نظر می‌گذاشتند، لینک می‌دادند. خیلی از آن پیوندها از بین رفته‌اند.

اما هنوز هم معتقدم اینجا می‌تواند زنده شود. شاید به شکلی تازه. با صدایی که امروز دارم، نه صدایی که آن سال‌ها داشتم.

راستش، این احیا برای من فقط یک انگیزه دارد: معرفی فروشگاه پازلی که این روزها زندگی‌ام را با آن ساخته‌امجیگ‌جوی.

دوست دارم اینجا هم جایی برای نوشتن درباره‌ی پازل باشد. درباره‌ی تجربه‌ها، ایده‌ها، شاید هم داستان‌هایی که یک تکه‌ی کوچک می‌سازند از چیزی بزرگ‌تر.

اگر هنوز کسی اینجا را می‌خواند، خوشحال می‌شوم بداند که من برگشته‌ام. شاید نه مثل قبل، اما با تلاشی دوباره برای روشن نگه‌داشتن چراغ این خانه‌ی قدیمی.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

چه بلایی سر وبلاگم اومد؟

گاهی فکر می‌کنیم وبلاگ مثل یک دفترچه است، بنویسیم و بگذاریم بماند. اما حقیقت این است که وبلاگ هم مثل یک موجود زنده است. نفس می‌کشد، رشد می‌کند، پیر می‌شود و حتی ممکن است بمیرد. اگر بهش نرسی، پژمرده می‌شود. اگر رهایش کنی، می‌خشکد. اگر مدت طولانی بی‌توجه باشی، ممکن است هر چقدر هم بعداً به فکر بیفتی، دیگر فایده‌ای نداشته باشد.

برای من، همین اتفاق افتاد.

آخرین مطلب این وبلاگ را چهار سال پیش نوشته بودم. بعد از آن، رهایش کردم. نه آپدیتی، نه پستی، نه توجهی. گذشت و گذشت تا همین اواخر که تصمیم گرفتم برای کسب‌و‌کار جدیدم، یعنی فروشگاه پازل جیگ‌جوی، بنویسم و از اینجا لینکی هم بهش بدهم. اما وقتی برگشتم، دیدم اینجا تقریبا مرده.

مطالب قدیمی کم‌کم از نتایج جست‌وجو حذف شده‌اند. یکی از پست‌هایم که بیش از ۳۰ هزار بازدید داشت و عنوانش هنوز هم در نتیجه‌ی اول گوگل دیده می‌شود، تنها نشانه‌ی حیات این وبلاگ است. باقی مطالب، گویا به فراموشی سپرده شده‌اند.

حتی وقتی چند مطلب جدید نوشتم و داخلشان لینک دادم به فروشگاه، گوگل آن‌ها را ندید. جست‌وجوی ساده‌ای مثل inurl:shaahed.blog.ir پازل هیچ کدام از این نوشته‌های تازه را نشان نمی‌دهد.

در نهایت، مجبور شدم همان مطلب قدیمیِ پربازدید را ویرایش کنم و در پی‌نوشتش لینکی به فروشگاهم اضافه کنم. مثل این بود که بخواهم از تنها عضو نیمه‌زنده‌ی یک بدن مرده، استفاده‌ای بکنم.

درس مهم این تجربه:
اگر وبلاگ دارید، بهش برسید. آن را به حال خود رها نکنید. حتی اگر مدتی سرتان شلوغ بود، سعی کنید چراغش را خاموش نکنید. چون بازگرداندن حیات به یک وبلاگ خشکیده، سخت و گاهی غیرممکن است.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

درباره نقاشی "ناهار قایق سواران"

در ادامه‌ی مطالب پیرامون نقاشی‌ها برویم سراغ نقاشی ناهار قایق‌سواران؛ لحظه‌ای درخشان از زندگی امپرسیونیستی.

به فاصله‌ی کمی پس از نمایش اولین تابلوها در جریان هفتمین نمایشگاه امپرسیونیست‌ها در سال ۱۸۸۲، آثار پیر آگوست رنوار از جمله «Luncheon of the Boating Party» به‌عنوان اوج سبک امپرسیونیسم شناخته شدند.

صحنه‌ای از رفاقت و آرامش

در تراسی نزدیک رود سن در منطقه چاتو فرانسه (Maison Fournaise)، گروهی از دوستان رنوار نشسته‌اند:
شراب، میوه، مکالمه‌هایی دوستانه و حتی حضور یک سگ کوچک — همه‌چیز برای ثبت فضای دل‌نشین تابستان آماده‌ست.

یکی از شخصیت‌های تابلو، گوستاو کایبوت (حامی مشهور امپرسیونیست‌ها)، کنار دیگران نشسته؛ آلین شاریکو، که بعدها همسر رنوار شد، دختری که سگ را در آغوش گرفته، در مرکز ماجرا قرار دارد.

این اثر در همان نمایشگاه امپرسیونیسم سوم در ۱۸۸۲، به‌عنوان یکی از بهترین آثار جان گرفت؛ منتقدان صحنه‌ها و ترکیب رنگ‌ها را ستودند .
در سال ۱۹۲۳ پل دوراند-روئل این تابلو را از رنوار خرید و بعدا آن را به دانکن فیلیپس فروخت تا حالا در The Phillips Collection در واشنگتن دی‌سی نگه‌داری شود.

در فیلم فرانسوی Amélie، این نقاشی در یک قاب کوتاه نمایش داده می‌شود؛
اما نه برای جشن و شادی، بلکه برای تأکید بر لحظه‌ای آرام و همراه با اندیشه.
شخصیت منفردی از تصویر، که در پس‌زمینه حضور دارد و صامت است، در صحنه‌ای مشابه با آمیلی ایستاده؛ نقاشی‌اش با بازی نور و گوشه‌چشمی پر از تأمل، شبیه نگاه شخصیت اصلی فیلم است تماشاگر دنیا در دل لحظه‌ای بدون کلمات.
این لحظه‌ی تصویری و فیلمی دعوتی‌ست برای دیدن سکون در میان شلوغی.
و در پایان معرفی محصولی از فروشگاه پازل جیگ جوی که پازلی با این طرح را آن جا می‌فروشم.
پازل ۱۰۰۰ تکه ناهار قایق سواران از برند جامبو هلند

موافقین ۱ مخالفین ۰

درباره‌ی نقاشی "سادکو در قلمرو زیر دریا"

در نوشته‌ی پیشین گفتم که تصمیم دارم از این به بعد درباره‌ی نقاشی‌هایی که روی جعبه‌ی پازل‌های فروشگاهم چاپ شده‌اند بنویسم.
تصاویری که شاید در نگاه اول فقط یک طراحی زیبا به‌نظر برسند، اما هرکدامشان دنیایی از روایت، تاریخ، و خیال در پشت خود دارند.

در این پست می‌خواهم درباره‌ی نقاشی‌ای بنویسم که یکی از پازل‌های مورد علاقه‌ی من با آن مزین شده:
"سادکو در قلمرو زیر دریا" اثر نقاش بزرگ روس، ایلیا رِپین.

این اثر در سال ۱۸۷۶ کشیده شده و بر پایه‌ی یک افسانه‌ی فولکلور روسی است. سادکو، نوازنده‌ای چیره‌دست، با نوای سازش دل شاه دریا را می‌برد و به قلمرو زیر آب دعوت می‌شود. در آن‌جا شاه از او می‌خواهد از میان دختران زیبای دریا یکی را به همسری برگزیند.

رپین در این نقاشی، لحظه‌ای را به تصویر کشیده که سادکو در برابر صفی از دوشیزگان دریایی ایستاده، همه‌چیز محو است و خیالی، نور از دل آب عبور کرده و صحنه‌ای وهم‌آلود و باشکوه آفریده است.
سادکو تنها ایستاده، کمی مردد، کمی خیره‌مانده. دخترها هم‌زمان سرد و مجلل‌اند، انگار نه انسان‌اند و نه رؤیا.

چیزی که این نقاشی را از صرف یک تصویر اسطوره‌ای فراتر می‌برد، همین حال و هوای بینابینی است: میان واقعیت و رؤیا، میان موسیقی و سکوت، میان انتخاب و تردید.
رپین به‌جای آنکه صرفاً داستان را روایت کند، حالتی از درون آن داستان را به نمایش می‌گذارد.
و اینجاست که پازل از یک سرگرمی ساده فراتر می‌رود — تبدیل می‌شود به راهی برای ورود به جهان آن نقاشی.
این هم از صفحه‌ی این نقاشی در ویکی پیدیا

[یک تبلیغ ریزی هم بکنیم]
اگر شما هم دوست دارید وارد این جهان شوید، این نقاشی را قطعه‌قطعه با دست‌های خودتان کنار هم بگذارید و لحظه‌به‌لحظه بیش‌تر در آن غرق شوید،
پازل ۱۰۰۰ تکه‌ی این اثر در فروشگاه jigjoy.ir در دسترس شماست.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

داستان تصاویر

من هیچ‌گونه توانایی در زمینه‌های هنری ندارم و متأسفانه دانش خاصی هم در این حوزه‌ها کسب نکرده‌ام، اما به باور من، آنچه یک اثر هنری را از سایر آثار متمایز و برجسته می‌سازد، صرفاً مهارت تکنیکی هنرمند نیست، بلکه پیامی است که او می‌خواهد از طریق خلق آن اثر بیان کند.

اجازه بدهید منظورم را با یک مثال روشن‌تر کنم:
نقاشی معروف «جیغ» از ادوارد مونک را در نظر بگیرید. به‌زعم من (که البته ممکن است این نظر چندان دقیق نباشد)، شاید از نظر تکنیکی، یک نقاش عادی هم بتواند اثری با کیفیتی مشابه خلق کند.
اما آن ایده‌ی منحصربه‌فرد و آن احساس عمیق، فقط از ذهن مونک برمی‌آید، نه از هر نقاشی. 
در واقع، این ایده است که «جیغ» را به یک شاهکار تبدیل می‌کند نه صرفاً تکنیک اجرا.
در مقابل، بسیاری از نقاشی‌هایی که از لحاظ فنی بی‌نقص‌اند و حتی به عکس شباهت دارند، هیچ‌گاه به شهرت یا تأثیرگذاری دست نمی‌یابند.
یادم هست پیش‌تر کتابی خوانده بودم با عنوان «در جهت عکس: ۳۹ عکس، ۳۹ جستار» نوشته‌ی یوریک کریم‌مسیحی؛ مجموعه‌ای از نوشته‌ها درباره‌ی ۳۹ عکس.
نکته‌ی جالب این بود که اگر کسی از من می‌خواست یکی از آن عکس‌ها را توصیف کنم و سپس توضیحات نویسنده را بخوانیم، احتمالاً هیچ شباهتی میان برداشت من و نگاه او پیدا نمی‌کردید.
در یکی از جستارها، به‌ویژه درباره‌ی تصویری از یک درِ قدیمی و نیمه‌باز نوشته بود، که هنوز هم به‌وضوح یادم مانده. نویسنده با چنان دقت و عمقی به آن عکس نگاه کرده و درباره‌اش نوشته بود، که هنگام خواندنش حیرت‌زده شدم؛ و آن‌جا بود که با خودم فکر کردم: تفاوت من با یک هنرمند چقدر زیاد است؟
چه چیزهایی در آن تصویر بود که من ندیدم، و او با نگاهی عمیق و متفاوت، کشفشان کرد؟ چرا نگاه او قادر است معنا را از دل سکوت یک درِ نیمه‌باز بیرون بکشد، اما چشم من از کنار آن بی‌تفاوت می‌گذرد؟
اما چه شد که دوباره یاد آن کتاب افتادم؟ راستش مدتی‌ست که یک فروشگاه تخصصی پازل راه‌اندازی کرده‌ام، همراه با یک وب‌سایت و صفحه‌ای در اینستاگرام برای فروش آنلاین.
تصاویر چشم‌نواز روی جعبه‌های پازل‌ها که اغلب برگرفته از آثار نقاشان بزرگ دنیا هستند، مرا به یاد حال‌وهوای همان کتاب انداختند.
با خودم گفتم بد نیست فرصتی فراهم کنم تا درباره‌ی موضوع این تصاویر، که هرکدام روایتی در دل خود دارند، بیش‌تر بخوانم و اگر شد، این‌جا درباره‌شان بنویسم. شاید برای شما هم این سفر در دل تصویرها، جالب و الهام‌بخش باشد.
وقتی درباره‌ی یک اثر هنری می‌خوانی و درک عمیق‌تری از آن پیدا می‌کنی، لذتی که از تماشای آن می‌بری نیز چند برابر می‌شود.
همین حالا یادم آمد که هر بار فیلمی از فلینی می‌دیدم، بعد از تماشا سراغ نقدها و تحلیل‌ها می‌رفتم؛ آن‌وقت صحنه‌هایی که شاید در لحظه فقط از کنارشان گذشته بودم، دوباره در ذهنم جان می‌گرفتند، و تازه می‌فهمیدم چه شاهکاری دیده‌ام.
این بازگشت دوباره به اثر، با نگاهی تازه، یکی از زیباترین تجربه‌های هنری‌ست.
اگر علاقه‌مندید، نگاهی بیندازید به این پازل ۱۰۰۰ تکه از برند D-Toys؛ در نوشته‌ی بعدی، با هم داستان نقاشی‌ای را که روی جلد آن قرار گرفته مرور خواهیم کرد.

در پی‌نوشت این مطلب مختصرا در مورد فروشگاه پازل جیگ جوی نوشته بودم.

موافقین ۱ مخالفین ۰

این یک آگهی شخصی است

من احسان هستم، داری مدرک مهندسی IT هستم و بیش از ۱۰ سال سابقه‌ی کار برنامه‌نویسی دارم. اگر شما هم علاقمند به یادگیری این مهارت هستید، می‌تونم کمکتون کنم.

نحوه‌ی آموزش ما به صورت پروژه محور خواهد بود، یعنی از ابتدای کار یک هدف برای خودمون تعیین می‌کنم و در طول مدت آموزش آن پروژه را با هم انجامش میدیم و یاد می‌گیریم. برنامه‌هایی که ما با هم می‌نویسیم میتونه:

طراحی سایت شخصی شما باشه

طراحی یک سایت فروشگاهی باشه

یا یک سیستم اتوماسیون اداری کوچک را طراحی کنیم

و یا ربات‌هایی برای تلگرام یا سایر سایت‌ها درست کنیم

و یا برنامه‌ای با هم بنویسیم که کارهای شما را آسان کنه


من ساکن یک شهر کوچک هستم و احتمالا و شما که این آگهی را می‌بینید همشهری من نیستید، به همین خاطر نمی‌تونیم کلاس‌ها را حضوری برگزار کنیم برای همین همکاریمون به صورت آنلاین خواهد بود.

برای شرکت در این کلاس‌ها نه سن مهمه، نه جنسیت و نه حتی مدرک تحصیلی.


اگر به اطلاعات بیش‌تری نیاز داشتید و یا سوالی در این مورد داشتید لطفا به آیدی من در تلگرام و یا اینستاگرام پیام بدید: همه جا به @ehsan957 هستم

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰

ما را از چه می‌ترسانید؟

قرار بود سحرگاه قبل از طلوع خورشید ببرند و دارش بزنند، از روزنه‌ی سقف سلولش آسمان را تماشا می‌کرد و با خودش می‌گفت اگر قرار بود یک عمر این‌جا بماند، همین منظره‌ی کوچک کافی بود تا هرگز حوصله‌اش سر نرود.

در تصوراتم این متن را در صفحات آخر بیگانه‌ی آلبر کامو خوانده‌ام اما چند وقت پیش هر چه صفحات آخر کتاب را زیر و رو کردم دوباره ندیدمش.
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

مزیت تولد در ایران

مهمان رادیو دال گفت زبان فارسی تنها مزیت به دنیا آمدن در ایرانه...
نکته‌ی قابل تاملی بود، خیلی در مورد این حرف فکر کردم، از نظر من خوش شانس‌ترین انسان‌ها کسانی هستن که محل تولدشون اجازه‌ی انسان بودن بهشون میدن.
مزایای بعدی که به ذهن میرسه هزاران سال نوری با خوش شانس‌ترین‌ها فاصله دارن، تولد در جای خوش آب و هوا، جایی که از نظر تکنولوژی و صنعتی پیشرفته است، جایی که فرهنگ غنی داره، جایی که امنه، جایی که مردمش رفاه اقتصادی دارن، جایی که با کل دنیا در صلح هست. همه و همه خوبن اما از نظر من در رده‌های بعدی هستن.
منم با مهمان رادیو دال موافقم ما خوش شانس بودیم که بدون هیچ تلاشی یکی از غنی‌ترین زبان‌های دنیا را از ۲-۳ سالگی روان و سلیس صحبت می‌کنیم و می‌فهمیم و برای درک ادبیاتش به تلاش کمتری نسبت به سایرین(که ۹۹ درصد جمعیت دنیا هستن) نیاز داریم. اینکه مولانا، خیام، سعدی به زبان مادری ما شعر گفتن، شاید مثل این باشه که از بچگی به زبان برنامه‌نویسی C مسلط باشیم. یا کارخانه‌ی General Motors توی شهر ما باشه.
اما دلم نمیاد که این مزایا را با آنچه خوش شانس‌ترین انسان‌ها دارن مقایسه کنم، خوش شانس که باشی، و تو اجازه‌ی انسان بودن داشته باشه با مابقی آنچه مزیت می‌دانیمش می‌رسی اما آیا برعکس امکان پذیره؟
موافقین ۱۱ مخالفین ۰

رها کن

در زیمبابوه به افسردگی می‌گویند کوفونگی‌سیسا، که در زبان شونا لفظا یعنی بیش از حد فکر کردن.

امیدوارم سال جدید شما خالی از افکار و اوهام مشوش باشد و با خیالی راحت و آسوده از این دو روزه‌ی دنیا لذت ببرید.


استن این عالم ای جان غفلتست

هوشیاری این جهان را آفتست


باران می‌بارید، عایشه از پیامبر پرسید: حکمت باران امروز از چه بود، رحمت الهی بود یا قهر و عذاب او، پیامبر فرمود: این باران لطف الهیست برای تسکین غم بشر.


گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود

حکمت باران امروزین چه بود


این ز بارانهای رحمت بود یا

بهر تهدیدست و عدل کبریا


این از آن لطف بهاریات بود

یا ز پاییزی پر آفات بود


گفت این از بهر تسکین غمست

کز مصیبت بر نژاد آدمست


گر بر آن آتش بماندی آدمی

بس خرابی در فتادی و کمی


این جهان ویران شدی اندر زمان

حرصها بیرون شدی از مردمان


استن این عالم ای جان غفلتست

هوشیاری این جهان را آفتست



دل‌هایتان شاد، سال نو پیشاپیش مبارک


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

وقتی آمیرزا کار دستمون میده

آیین حروف فارسی و انگلیسی را یاد گرفته، خیلی هم برای خوندن ذوق و شوق داره، هر جایی که جایی کلمه‌ی ساده‌ای را ببینه می‌خونه و وقتی تعریف و تمجید بقیه را می‌بینه حسابی کیفور میشه.

بازی مورد علاقه‌اش شده آمیرزا، گوشی بقیه را می‌گیره تا بازی کنه، من هم براش این بازی را نصب کردم.

امروز صبح ساعت ۶ که بیدار شده بودم گوشی را برداشتم تا آمیرزا بازی کنم، مرحله‌ی سختی بود، اصلا کلمات به ذهنم نمیومد، اعصابم خورد شده بود. یک فکر احمقانه به ذهنم رسید. که حاصل آن فکر احمقانه شد این ربات تلگرام @Aamirza_bot 😂😐


یعنی از ساعت ۸ صبح که رسیدم سر کار شروع کردم به کد نویسی تا ساعت ۱۲ که تمومش کردم. برای برنامه‌ی قبلی که نوشته بودم یک بانک کلمات صحیح فارسی استخراج کرده بودم، که اینجا ازشون استفاده کردم، البته بانک کلمات صحیحم کامل نیست و در نتیجه این ربات شاید همه‌ی کلمات را پیدا نکنه. که اگر حوصله‌اش بود بعدا کاملش می‌کنم.


توی یک گروهی لینکش را فرستادم و معرفی کردم، بلافاصله دو تا پیام گرفتم:

اولی: داداش اگه خیلی بیکاری بیا تخصص هات رو بفرست به خصوصی من لطفا نیرو میخوایم.
دومی: در ضمن من اینو همینجوری زدم: تزراتیف یکی از کلمات خروجیش فایزر بود. 😂😂 از بانکت حذف کن واگرنه در اسرع وقت کلا رباتت حرام اعلام میشه



۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱