سودجویان فرهنگی

«عطر سنبل عطر کاج» یکی از بهترین کتاب‌های طنزی بود که خوانده بودم. یکی از پنج ستاره‌های قفسه‌های کتابخانه و گودریدزم. لحن صمیمی نویسنده و اعترافات صادقانه‌اش را دوست داشتم و ترجمه‌ی محمد سلیمانی نیا به دلم نشسته بود.

خاطره‌ی خوش خواندن اثر اول فیروزه جزایری دلیل خرید ترجمه‌ی دومین کتابش «بدون لهجه خندیدن» بود، اما شنیدن چند نظر منفی در مورد کتاب دوم و ترجمه‌اش باعث شد که دست نگهدارم و نخوانم. تا اینکه بنا به پیشنهاد یک گروه تلگرامی همخوانی و نقد کتاب، بعد از چندین سال رفتم به سراغش.

راستش را بخواهید نظریات منفی که در موردش شنیده بودم شروع خواندنش را سخت کرده بود اما با توجیهاتی چون سخت‌گیری احتمالی منتقدان و یا سلایق متفاوت، خودم را قانع کردم برای خواندنش.
چشمتان روز بد نبیند، شنیدن کی بود مانند دیدن، هرگز چنین ترجمه‌ی بد، نه، واژه‌ی بد حق مطلب را ادا نمی‌کند، هرگز چنین ترجمه‌ی به شدت افتضاحی ندیده بودم.۵۰ صفحه از کتاب را خوانده‌ام و ۵۰ هزار بار به مترجم و ناشر و ممیزی اداره‌ی ارشاد بد و بیراه گفته‌ام.

باور کنید اگر ترجمه‌ی کتاب را به گوگل ترنسلیت سپرده بودند نتیجه‌ی بهتری می‌داد تا این ترجمه. جمله‌ها غلط و نامفهوم، واژه‌های نامناسب و... اجازه بدید چند مثال برایتان بیاورم:

«و ثابت کردم که اغلب محدودیت‌های مغزی و متفکر ژنتیکی می‌باشند.»
«داستان به هم اینجا ختم نمیشد.»
«این ماشین نه تنها از موسیقی، عیب و ایراد داشت، بلکه شتاب نیز داشت

نسخه‌ی زبان اصلی کتاب را یافتم و دانلود کردم تا برای فهم جملات نامفهوم به آن مراجعه کنم. متوجه شدم کیفیت پایین این نسخه تنها مشکل آن نیست بلکه مترجم محترم! خلاصه نویسی هم کرده‌اند.

سرتان را بیش از این درد نیاورم، دلم به حال کتاب و کتابخوان‌ها می‌سوزد که سودجویان دست از سر این بازار کوچک و نحیف هم بر نمی‌دارند. نشر جمهوری و آرمانوش باباخانیانس که دیده بودند «عطر سنبل عطر کاج» محبوب کتابخوان‌ها شده، خواستند نخستین ترجمه باشند و سود بیش‌تری به جیب بزنند، هرچند به قیمت نابودی یک کتاب خوب از یک نویسنده‌ی خوب در ذهن خوانندگانش باشد.

پی‌نوشت: ویراستار این کتاب همان مترجمش هست و به شما قول می‌دهم حتی یکبار شاهکارش را روخوانی نکرده است.

پی‌نوشت دوم: فیدیبوک به سرعت ناموجود شد.
۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

مسئله‌ی خیلی مهم کاغذ

هر بسته کاغذ A4 شده ۵۷ هزار تومن، از ستاد نامه فرستادند به مراکز که در مصرف کاغذ صرفه‌جویی کنید، همزمان بخشنامه‌ای فرستادند که از تمامی نمرات ثبت شده‌ی اساتید در سه سال گذشته پرینت بگیرید.


یاد گفته‌ی استاد درس نرم‌افزارم افتادم که می‌گفت تا اواسط دهه‌ی هفتاد سیستم بانک‌ها کاملا کاغذی بود، بعد از یک تاریخی سیستم بانک‌ها را کامپیوتری کردند اما صف‌های شلوغ بانک‌ها خلوت‌تر نشدند.


چند سال پیش برای ثبت تعهد محضری به یکی از دفترخانه‌ها رفته بودم، دفتردار متن تعهدنامه را تایپ کرد در چند نسخه پرینت گرفت، نسخه‌ای را بایگانی کرد و نسخه‌ی دیگرش را هم به ما تحویل داد، خواستم برم گفت صبر کن، رفت دفتر بزرگی آورد و همان متن تایپ شده را با خودنویس آن‌جا هم نوشت.


مراسم افتتاحیه‌ی المپیک ریو را تماشا کرده بودم، بخشی از مراسم این بود که ورزشکاران هر کشور بعد از رژه تخم یک گیاه جنگلی را در باکس‌های تعبیه شده می‌کاشتند و با آن‌ها عکس یادگاری می‌انداختند. بعدا کارشناسی در رادیو ورزش در مورد این کار صحبت می‌کرد که این کار بخشی از تعهدات زیست محیطی المپیک هست و توضیح می‌داد که مثلا از المپیک ۲۰۰۸ پکن هیچ کاغذی حتی برای یادداشت برداری داوران استفاده نمی‌شود و همه چیز الکترونیکی شده.


امروز بعد از یک سال مجددا فیدیبوک در دیجی‌کالا عرضه شد، با قیمتی تقریبا دو برابر سال پیش. اما برای کتابخوان‌ها خریدش به صرفه‌است. هم پولی کمتر نسبت به نسخه‌ی چاپی کتاب‌ها می‌پردازند و هم می‌توانند همه کتاب‌هایشان را با خودشان بکشانند ببرند.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

چرا فضای بلاگفا را الکی اشغال می‌کنید؟

وقتی شما خوب‌هایی که فالوتون دارم چیزی نمی‌نویسید، مجبور می‌شوم به گشت و گذار در بین وبلاگ‌های به روز شده‌ی بیان. و نتیجه‌ی این گشت و گذار می‌شود اوهامی که در ادامه خواهید خواند :)
همیشه دوست داشتم یک کار آماری روی فهرست وبلاگ‌های به روز شده‌ی بیان انجام بدم. یک ایده‌ی خیلی خام و کلی دارم که اگر زمانی بخواهم انجامش دهم باید حسابی چکش‌کاری شود و بر روی جزئیاتش فکر کنم. اما کلیتش این است که می‌خواهم دسته بندی‌هایی تعریف کنم و هر وبلاگ را به یکی از این دسته‌ها وصل کنم.
منظورم دسته‌بندی‌های مرسوم نیست، مثل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ادبی و... نه اصلا قصد چنین کاری ندارم، موضوعات وبلاگی‌تر مثل خاطره، روز نوشت، درد دل و... را هم نمی‌خواهم. منظورم چرایی وجود این وبلاگ‌هاست. منظورم را با معرفی چندتایی از این دسته‌بندی‌ها برایتان روشن می‌کنم.

یک سری وبلاگ‌ها هستند که فکر می‌کنم دستوری هستند، یعنی فلان ارگان، به کارمندانش گفته وبلاگ داشته باشید و مطالبی که من می‌گویم را آن‌جا منتشر کنید. این وبلاگ‌ها هیچ تولید محتوایی ندارند. فقط مطالبی را از منابعی خاص باز نشر می‌کنند. هدف این ربات‌های انسان‌نما معمولا سیاسی و عقیدتی است.

دسته بندی دیگر وبسایت‌های بالقوه‌ای بوده‌اند که برای صرفه‌جویی در هزینه‌های مجری این‌جا برپا شدند. مثل وبلاگ‌های مربوط به مدارس، کتابخانه‌ها و ادارات کوچک. گروه زیادی از این وبلاگ‌ها مثل دسته‌بندی قبلی دستوری و بخشنامه‌ای ایجاد شدند اما در دسته بندی قبل جای نمی‌گیرند، چون وبلاگ‌های این قسمت هر یک هدف خاصی دارند ولی در دسته بندی قبلی ممکن است صدها وبلاگ نیروی یک ارگان خاص باشند.
دسته‌بندی قبل سازمان‌دهی شده عمل می‌کنند و این دسته کارش شبیه به یک رفع تکلیف ساده است.

گروه دیگر آن‌هایی هستند که سوراخ دعا را گم کرده‌اند و کسب و کار و تجارتشان را به جای تلگرام و اینستاگرام آورده‌اند در بیان، از تبلیغ سرویس کولر‌های آبی هست تا فروش توله سگ و تدریس خصوصی در منزل. البته تعدادی هم هستند که هنوز تصور می‌کنند با هزار بار کلیک کردن بر روی لینک یک سایت خارجی می‌شود در عرض چند هفته میلیاردر شد.

ادامه‌ی این دسته‌بندی‌ها با شما :)

این‌ها را که نوشتم یاد خاطره‌ای از دوران دانشجویی‌ام افتادم. همکلاسی شریفی داشتیم که از اینکه همه‌ی همکلاسی‌های ترم یکی‌اش وبلاگی هوا کرده‌اند شاکی بود، بعد از کلاس همه‌مان را جمع کرد و گفت: چرا فضای بلاگفا را الکی اشغال می‌کنید، این کار از نظر من اسرافه، لطفا اگر حرفی برای گفتن ندارید پاکش کنید.

این خاطره مال سال ۸۳ هست و این نکته که آن زمان فضای اینباکس یاهومیل فقط ۴ مگابایت بود، در شکل دادن به ذهنیت همکلاسی من بی‌تاثیر نبود.
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

جوانمرد نام دیگر تو

دوست تازه‌ای در گودریدز یافته‌ام که در بیان هم خانه دارد. او به هنگامه‌ی آغاز دوستی‌مان خواندن کتاب «جوانمرد نام دیگر تو» را به من پیشنهاد کرده بود. دیروز از فیدیبو خریدم و امروز خواندمش. نوشته‌ی عرفان نظر‌آهاری است که قبلا چند کتاب دیگر از او خوانده بودم و قلمش را دوست می‌داشتم.

این کتاب کوچک گنجینه‌ای است از چهل روایت از شیخ ابوالحسن خرقانی، عارف نامی که از نورالعلوم و تذکرالاولیا دست چین شده‌اند، به همراه مقدمه‌ای خوب از نویسنده.
از میان روایات یکی را که بیش‌تر پسندیدم را برایتان نقل می‌کنم.

مردم می‌گفتند: راه‌های رسیدن به خدا بسیار است.
جوانمرد می‌گفت: دو راه است و بیش‌تر نیست.
یکی راه ضلالت و یکی راه هدایت.
راه ضلالت راه بنده به خداست و راه هدایت راه خدا به بنده.
پس اگر کسی بگوید به سوی خدا می‌روم، بدان که اشتباه می‌کند. زیرا تنها کسی می‌تواند به سوی خدا برود که می‌برندش که می‌کشندش.
جوانمرد هنوز داشت می‌گفت که کشیدند و بردند.

شما هم بر من منت گذارده کتابی به من معرفی کنید.
۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

وقتی در کمال صحت و سلامت جسم و عقل نمی‌خواهیم

شماره یک: کارمند یکی از مراکزی هستم که در تمامی شهرهای ایران شعبه دارد. در این مرکز از چندین سامانه‌ی تحت وب مختلف استفاده می‌شود، سامانه‌ی حقوقی، سامانه‌ی آموزش ضمن خدمت کارکنان، سامانه‌ی ارزیابی عملکرد کارکنان، سه سامانه‌ی مختلف دانشگاهی که از قضا همزمان هر سه فعال هستن! و چندین سامانه‌ی کم اهمیت‌تر دیگر.
این هفت، هشت سامانه بر خلاف آنچه باید، از هم کاملا مجزا هستند. حتی در ظاهر و رابط کاربری این سامانه‌ها هیچ اشتراک و شباهتی وجود ندارد، چه برسد به باطنشان. مثلا سامانه‌ی ارزیابی به دوره‌های ضمن خدمتی که گذرانده‌ام دسترسی ندارد و من امروز مجبور شدم اطلاعات را از سامانه‌ی اول بخوانم تصویر مدرکش را دانلود کنم با نرم افزار دیگر حجم تصاویر را کم کنم سپس  تک تک این اطلاعات را در سامانه‌ی دوم وارد کنم.
مثال پیش پا افتاده‌تر اینکه من برای ورود به هر یک از این سامانه‌ها نام کاربری و رمزعبور جداگانه‌ای دارم و اگر بخواهم رمزعبورم را عوض کنم باید این کار را در تک تک این سیستم‌ها انجام دهم زیرا راه‌اندازی هر یک از این سامانه‌ها به یک شرکت واگذار شده و این شرکت‌ها بدون دسترسی به کارهایی که قبلا انجام شده کارشان را از صفر شروع کرده‌اند.
نکته‌ی طنز ماجرا این جاست که پیشوند نام نیمی از این‌ سامانه‌ها «جامع» است
چرا؟ دلایلش را در شماره‌های دو و سه خواهید خواند.

شماره دو: چند روزی بیش‌تر از اتمام کار اداره‌ی آب و فاضلاب در یکی از خیابان‌ها پر رفت و آمد نمی‌گذشت که دوباره اداره گاز شروع به کار شده بود. در فاصله‌ی میان پایان کار اول و شروع کار دوم گروهی آمدند و کنده‌کاری‌های اداره آب و فاضلاب را ترمیم کردند و گروه دیگر آمدند مجددا کندند برای کار اداره‌ی گاز.
عمر موزاییک‌ها و سیمانی که برای فرش کردن پیاده‌روی خیابان استفاده شده بود فقط چند روز بود.
یکی از اهالی می‌گفت نزد یکی از مسئولین از نبود یک سیستم جامع مدیریت شهری گله کرده، آن مسئول محترم هم فرموده! چنین سامانه‌ای از بودنش بهتر است، چرا که الان بجای یک شرکت حفاری دو شرکت حفاری نان می‌خورند.

شماره سه: چند وقت پیش به یک بی‌معرفتی مقداری پول قرض دادم به امید آنکه هفته‌ی بعدش برگرداند، اما خلف وعده کرد و یک هفته‌اش شد چندین ماه و مجبور به شکایت شدم، فرایند شکایت هم بیش از یک سال و نیم به طول انجامید، روزی که بالاخره حکم صادر شد رفتم برای گرفتن دستور اجرا برای توقیف اموال، منشی شورای حل اختلاف از کامپیوترش ۱۰ برگ نامه پرینت گرفت مُهر کرد و داد به دست من، گفت می‌روی تک تک بانک‌ها می‌گویی حساب‌هایش را ببندند.
گفتم جایی نیست که بروم تا همه‌ی حساب‌هایش ببندند؟ گفت خیر، گفتم از کجا باید بفهمم در کدام بانک حساب دارد؟ گفتم نمی‌دانم. به همین راحتی.

پی‌نوشت: به عنوان مطلب مراجعه نمایید.
۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

برتری آهستگی و پیوستگی بر شروع طوفانی با ذکر مثال و رسم شکل

امروز می‌خواهم از دو تجربه‌ام در  خرید کالای دیجیتال با شما صحبت کنم و از آن جایی که امروز ۳۳ ساله شده‌ام و ۳۳ سال یعنی خیلی سال، پس تجربه‌ی من ارزش خواندن دارد.

- تجربه نخست مربوط به خرید گوشی Huawei G750 است. امکانات سخت افزاری این گوشی بالاتر از میانه رده‌های زمانه‌اش بود. پردازنده‌ی هشت هسته‌ای، ۲ گیگابایت رَم و صفحه نمایش ۵.۵ اینچ. امکاناتی که بعد گذشت ۶ سال از عرضه‌اش هنوز بالاتر از بسیاری از گوشی‌های اقتصادی بازار است.
اما این شروع طوفانی و خوب با پشتیبانی مستمر همراه نشد. نسخه‌ی اندروید این گوشی ۴.۲.۲ بود و هیچ بسته‌ی بروز رسانی‌ای برای آن از سوی شرکت سازنده ارائه نشد.
عدم بر روز رسانی سیستم عامل با گذشت زمان این گوشی و سخت افزار قدرتمندش را به ابزاری بلا استفاده بدل کرد، نرم افزارهای جدید برای نصب به نسخه‌های بالاتر این سیستم عامل احتیاج داشتند.
بایستی برای ارتقای نرم‌افزاری به نسخه‌های غیر رسمی متوسل شد که این کار همیشه با ریسک‌های مربوط به خودش همراست.

- تجربه دوم من بر می‌گردد به خرید ساعت هوشمند Amazfit Pace از شرکت هوامی که یکی از زیر مجموعه‌های شیائومی است. این خرید با چشمی بازتر و با تحقیق بیش‌تری انجام دادم، از نظر سخت افزاری این ساعت هم میان رده محسوب می‌شد، هم سخت افزاری داشت که جوابگوی نیازهایم بود و هم قیمتش با جیب من سازگاری داشت.
اما نکته‌ی مهم همراه این کالای دیجیتال پشتیبانی مداوم و خوب آن بود، چندین بار فریمورک ساعت و چندین بار نرم‌افزار پشتیبان آن آپدیت بزرگ داشتند، امکانات و اصلاحاتی که کاربران پیشنهاد می‌دهند را در هر بروز رسانی اعمال می‌کند. به گونه‌ای که قابلیت‌های ساعت در حال حاضر و زمانی که خریدمش قابل مقایسه نیست و بهتر و کاراتر شده است.

پی‌نوشت: از تکنولوژی استفاده می‌کنم ولی وابسته به آن نیستم، ۷ ماهی است گوشی اندرویدی که ذکرش شد را گذاشته‌ام کنار و نیاز ارتباطی ضروری‌ام را با گوشی‌ای از خانواده ۱۱۰۰ نوکیا برطرف می‌کنم. ساعت هوشمند هم در موقع دویدن و دوچرخه‌سواری همراهم هست تا ورزش‌هایم را ارزیابی کنم و پیشرفت و پسرفتم را دقیق‌تر بسنجم.



۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

توهم دانایی

امروز کتاب The President's Murderer را خوندم و چالش ۲۰۱۹ گودریدزم را کامل کردم.


امسال ۲۰ کتاب انتخاب کرده بودم که اگر به احتمال، سال شلوغی داشتم، بتوانم تمامش کنم و اگر فرصت بیش‌تر داشتم سریع‌تر به هدفم برسم و روحیه بگیرم و اعتماد به نفسم بالا‌ برود. دقیقا به همین سادگی.


قبل از عید موقع خانه تکانی دقیقه‌ی نودی‌مان، کتاب Christmas In Prague را پیدا کردم، مریم قبلا برای کلاس زبانش خریده بود، کتابی ۴۰-۵۰ صفحه‌ای از مجموعه‌ی Oxford Bookworms Library و در سطح Stage 1. خواندم و خوشم آمد. پس از آن هم چند کتاب دیگر از این مجموعه را گرفتم و شروع کردم به خواندنشان.

برای منی که یکی از اهدافم یادگیری زبان انگلیسی است می‌توانستند منابع خوبی باشند، بنا به چیزی که Oxford گفته کتاب‌های Stage 1 با ۴۰۰ لغت پرکاربرد نوشته شده‌اند. صرفا هم به دید زبان‌آموزی به آن‌ها نگاه نکردم، چون بعضا محتوای خوبی هم داشتند و جذاب بودند. گاهی برایم این سوال پیش می‌آمد که مگر می‌توان با این تعداد محدود لغت کتاب نوشت!؟

می‌توانستم از یکی دو سطح بالاتر هم شروع کنم اما عجله چرا؟ چرا کتاب‌های Stage 1 را بگذارم کنار، ضرر نخواندن کتاب‌های سطح Starter کافیست. پس اول همه‌ی کتاب‌های Stage 1 را می‌خوانم بعد Stageهای بعدی را خواهم خواند تا آخرینش یعنی Stage 6.


یکی از ضرر‌های همیشه همراه زندگی‌ام، یادگیری سطحی مهارت‌ها بوده است. توهم دانایی، میراثی که از دوران مدرسه و دانشگاه به من و خیلی‌های دیگر رسیده. باید نمره‌ی قبولی هر مهارتی را بجای ۱۰ روی ۱۸ و ۱۹ و شاید ۲۰تنظیم کنم. در ضمینه‌ی کاری و تخصص حرفه‌ای هم گاهی چوب همین مهارت‌های سطحی را خورده‌ام. اعتراف صادقانه‌ی درونی به ندانستن جز ضروریات زندگی است.


۱۰ کتاب از چالش گودریدز امسالم مربوط به همین کتاب‌های Stage 1 از مجموعه‌ی Oxford Bookworm Library بودند، این سطح ۱۰-۱۲ کتاب دیگر هم دارد، آن‌ها را هم خواهم خواند، جنبه‌ی داستانی کتاب‌ها باعث خواهند شد که خواندنشان برای یک معتاد به کتاب‌خوانی کار سخت و حوصله سر بری نباشد. شاید بعد از تکمیل این کتاب‌ها به حق‌الیقین برسم که ۴۰۰ لغت پرکاربرد انگلیسی را بلدم. آن هم از شیوه‌ای کاملا واقعی نه مانند یادگیری با فلش کارت و کتاب‌های بی‌فایده‌ای چون ۵۰۴، که شاید ۱۰ بار دوره‌شان کردم و بعد از چند ماهی که مراجعه کردم دیده‌ام همه‌شان از حافظه‌ام پریده‌اند و رفته‌اند.


کتاب‌های Stage 1 برای من آسان بودند شاید هر کتاب فقط چند لغت جدید داشت در کتاب آخر تنها معنی Lorry را نمی‌دانستم. اما من می‌خواهم میان آنچه را می‌دانم و آن‌چه تصور دانستنش را دارم، تفاوتی نباشد. پس این راه خوبی است.


پی‌نوشت: یادگیری فلش کارتی، سریع‌السیری، شب امتحانی، همراه با ترفند‌های تست زنی و... همه و همه را باید بریزیم دور. عزیز دلی موقع برق کشی ساختمان می‌گفت خیلی از این کارها را از کتاب حرفه و فن دوره‌ی راهنمایی‌اش یاد گرفته، اما به خوبی و بهتر از کسی که تا لیسانس و بالاتر رفته و چندین گواهینامه و مدرکی دارد که الحق و الانصاف همه کاغذ پاره‌اند.

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

ویژگی مشترک نرم‌افزارهای وطنی

وبلاگ نویسی مطلب کوتاهی با چندین علامت سوال نوشته با این عنوان:‌ بیان را چه شد؟
 این علامت سوال برای خودم هم پیش آمده که چرا وبلاگ بیان مدت‌هاست بروز نمی‌شود و خبری از مدیرانش نیست؟
 این باعث شد که به یاد مطلبی بیافتم که سال گذشته برای یکی از نشریات محلی نوشتم و آن‌جا چاپ شد، تشابهی که علامت سوال بالا با مضمون این مطلب دارد دلیلی شد که آن را این‌جا هم منتشر کنم. البته امیدوارم حدس و گمان‌هایم غلط باشند.


چرا در انتخاب پیام رسان وطنی برای جایگزینی تلگرام مردد هستم؟
۱- چهار سال پیش از رونمایی گوگل از جی‌میل، در سال ۱۳۷۹ سرویس پست الکترونیک نوآور به زبان فارسی راه‌اندازی شد و به سرعت در میان کاربران ایرانی محبوبیت پیدا کرد و می‌توان ادعا کرد که بعد از سرویس‌های ایمیلی یاهو و هات‌میل دارای بیش‌ترین عضو شد.
کاربران قدیمی‌تر اینترنت به یاد می‌آورند که قبل از عرضه ویندوز ایکس‌پی و عمومی شدن استفاده از یونیکد در وب، خواندن و نوشتن متن‌های غیر انگلیسی به آسانی میسر نبود و به مقدماتی نیاز داشت و این سرویس فارسی زبان نعمت بزرگی برای کاربران ایرانی در آن سال‌ها بود.
با‌عرضه جی‌میل و ویژگی‌های منحصر به فردش از جمله تخصیص فضای یک گیگابایتی برای هر حساب کاربری (در آن زمان  نوآور و هات‌میل ۲ مگابایت و یاهو فقط ۴ مگابایت برای سقف استفاده‌شان تعیین کرده بودند)؛ نه تنها کاربران نوآور بلکه سایرین نیز به سمت سرویس دهنده برتر مهاجرت کردند.
 نوآور در حالی که تقریباً در جذب کاربر جدید شکست‌خورده بود، در اواخر دهه ۸۰ به یکباره و بدون هشدار قبلی به کار خود پایان داد و حتی دامنه‌اش به فروش گذاشته شد.
پیگیری‌های کاربران که آرشیو بعضا ارزشمند ایمیل خود را از دست رفته می‌دیدند نیز به جایی نرسید و داستان نوآور با آن قدمت به پایان رسید.

۲- عطا خلیقی سیگارودی، بهرنگ فولادی، و سهند قانون با راه اندازی پرشین بلاگ در خرداد ۱۳۸۱ آغازگر وبلاگ‌نویسی در ایران و عمومی شدن تولید محتوای فارسی شدند.
اگرچه این روزها با ظهور شبکه‌های اجتماعی و سیستم‌های پیام‌رسان موبایلی گرایش کاربران به وبلاگ نویسی و وب‌گردی بسیار کاهش یافته است اما در اوایل دهه ۸۰ دوران طلایی وبلاگ‌ها بود و بسیاری از روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه‌ی شاخص فعلی، کار خود را از وبلاگ آغاز کردند و تأثیر گزاری فراوانی نه تنها در جامعه‌ی ایران بلکه در منطقه و جهان داشتند؛ برای نمونه می‌توان به تأثیر بلاگستان فارسی در عقب نشینی نشنال ژئوگرافیک در تغییر نام خلیج فارسی به عربی اشاره کرد.
برای خواندن بیش‌تر پیرامون این موضوع می‌توانید عبارت The Gulf You Are Looking For Does Not Exist. Try Persian Gulf را جستجو کنید.
و اما سرنوشت اولین سرویس دهنده خدمات وبلاگ ایرانی خوش نیست، در تابستان ۱۳۸۶ اعلام شد که دامنه پرشین بلاگ دات کام توسط یک هکر عراقی به سرقت رفته و از این پس کاربران از  بجای دامنه دات کام از دات آی آر استفاده کنند.
تغییر دامنه اگرچه در دسترسی به محتوا مشکلی حاصل نمی‌کرد اما وبلاگ را کامل از رونق می‌انداخت، شما در نظر بگیرید وبلاگی که پس چندین سال فعالیت در جستجوی بسیاری از کلمات کلیدی به صفحه اول موتورهای جستجو رسیده است به یکباره از این لیست حذف شود و جایگاهش را ناعادلانه به رقبایش ببخشد و برای رسیدن به جایگاه قبلی ماه‌ها و سال‌ها تلاش را پیش روی خود ببیند.
ادعای هک شدن پرشین بلاگ هرگز مورد پذیرش بسیاری از کاربران قرار نگرفت و بسیاری، آن را ترفندی برای فروش دامنه‌ی ارزشمند آن دانستند.

۳- کلاب فوتبال من یا مای اف سی، اولین بازی ایرانی تحت وب بود. این بازی که طراحی و اجرای آن کاملاً ایرانی بود در سال ۱۳۸۸ رونمایی شد؛ در این بازی استراتژیک هر کاربر به عنوان مربی، تیم خود را مدیریت می‌کرد و سعی می‌کرد که با روش خود تیم خود را به قهرمانی برساند.
این سایت برنده‌ی بهترین سایت بازی، در جشنواره وب سایت های ایران در سال ۱۳۸۹ و نیز برنده‌ی غزال زرین برای بهترین بازی آنلاین، در چهارمین جشنواره بازی‌های رایانه‌ای ایران در سال ۱۳۹۳ شد.
این سرویس دهنده‌ی ایرانی نیز در زمستان گذشته بدون اطلاع قبلی به کار خود پایان داد. مدیران شرکت توسعه‌دهنده این بازی نیز در این زمینه هیچ توضیحی ندادند.
نکته‌ی مهم اینکه این بازی کاملاً رایگان نیز نبود و برای دسترسی به برخی از بخش‌هایش کاربران هزینه‌هایی هم پرداخت می‌کردند. یعنی خریداران این سرویس، از بهره‌مندی از خدماتی که بابت آن پول پرداخت کرده بودند محروم شدند.

پی‌نوشت۱: پیامرسان محبوب ۴۰ میلیون ایرانی بالاخره با دلایلی که مسئولین برای آن ذکر کردند فیلتر شد و این روز‌ها از طریق رسانه‌ی ملی کاربران را به استفاده از موارد مشابه داخلی ترغیب می‌کنند،  اما موارد ۱، ۲ و ۳ و نمونه‌های مشابه فراوان دیگر من را در انتخاب سرویس پیامرسان داخلی برای جایگزینی تلگرام مردد می‌کند. از میان پیام رسان‌های سروش، بیسفون، آی‌گپ، گپ و ویسپی کدامیک در بلندمدت به قراردادی که با کاربران دارند وفادارند و کدامیک تنها با دنبال سودجویی آنی هستند؟ مدیران کدام یک از این سرویس‌ها پشتیبانی از نرم‌افزارشان را به مانند جذب کاربر در اولویت کارهایشان قرار می‌دهند؟ کدامیک به کاربرانشان احترام گذاشته و  خود را متعهد به حفاظت محتوای تولید شده آنان می‌دانند؟

پی‌نوشت ۲: نمی‌توان توقع مادام‌العمر بودن خدمات تحت وب را داشت، چرا که با پیشرفت تکنولوژی، وجود رقابت و گذشت زمان طبیعتاً هر سرویسی تاریخ انقضایی دارد و دیر یا زود بالاخره به پایان عمر خود خواهد رسید، همانطور که گوگل زمانی سرورهای سرویس محبوبش گوگل ریدر و شبکه‌ی اجتماعی اورکات را خاموش کرد، فیسبوک ادامه کار فرندفید را متوقف کرد و مایکروسافت اعلام کرد که از سال ۲۰۱۴ دیگر از ویندوز ایکس‌پی را پشتیبانی نخواهد کرد.
اما همه‌ این شرکت‌های بزرگ پیش از پایان کار محصولات و خدماتشان بارها و از طرق مختلف کاربران را در جریان گذاشتند و امکان پشتیبان گیری و مهاجرت به سرویس‌های مشابه را در اختیار آن‌ها قرار دادند.


۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰

یادی از دوست نادیده و ستایش بزرگ منشی سعدی

غرولند‌هایم را این‌جا کردم. حالا نوبت قسمت خوب ماجراست.

از طریق (مرحوم) فرندفید با وحیدو آشنا شدم و مدتی بعد از طریق (مرحوم) جی‌تاک هم صحبت. زمینه‌ی هم صحبتی‌مان هم علاقه‌ی مشترکمان به سعدی بود. من تازه با غزلیات استاد سخن۱ آشنا شده بودم و مشتاق و تشنه‌ی درک بیش‌تر بودم و وحیدو اهل موسیقی و هنر بود شناخت و درک بالایی از سعدی داشت.

تنها یک بار او را دیدم، از صندلی ردیف آخر تالار حافظ شیراز، جایی که وحیدو بر روی استیج به همراه گروه کر صمات والس شماره‌ی دو دیمیتری شوستاکویچ را اجرا می‌کردند۲، دیدار دیگری میسر نشد، در یکی دو قرار دوستانه‌ی مشترک بعدی هم جمعمان کامل نبود. درس من هم بالاخره تمام شد و از شیراز رفتم. وحیدو هم برای ادامه تحصیل از ایران رفت.

اما این دوستی نادیده همچنان دورادور باقی ماند. کتاب تاملی بر زندگی و آثار سلطان سخن سعدی و چند کتاب و سی‌دی دیگر را هم وحیدو بعدها برایم پست کرد. که همگی جز ارزشمندترین کتاب‌های کتابخانه‌ی کوچکم هستند.


خدایا هر کجا هست سلامت دارش.

و اما کتاب...
همه سعدی را به دو شاهکارش بوستان و گلستان می‌شناسند که اولی شرح جامعه‌ای آرمانی شاعر است و دومی پند و اندرز برای زندگانی در دنیای واقعی.
سعدی استاد غزل هم هست، غزلیات نابی که بر خلاف هم عصرش مولانا عشق را بجای آسمان‌ها در زمین می‌جوید.

اما این کتاب به ویژگی منحصر به فرد دیگری از سعدی هم اشاره می‌کند. چیزی که جای دیگری نخوانده بودم و ارادتم به او را صدچندان کرد. قصیده های سعدی.

نیک می‌دانید که قصیده قالب شعری است مخصوص مدح و ثنا و چه شاعران بزرگی که برای درهم و دیناری اندک در مدح سلاطین و حاکمان اغراق کرده‌اند و زندگانی‌شان را با همین صله‌ها گذرانده‌اند.

 اما سعدی اهل اعتدال است، اگر چه تخلص شاعرانه‌ی خود را از حاکم محبوب خود ابوبکر سعد زنگی گرفته اما هرگز شاعر دربار او نبوده و تنها دو شعر از هشت شعری که در مدح وی سروده در زمان حیات این حاکم بوده.
سعدی در قصایدش در جایی که محل دعا و جایگاه مرسوم تعریف و تعارف ممدوح است رندانه از اغراق می‌گریزد و گاهی بجای مدح به نصیحت رو می‌آورد و این نشان از تفاوت روحیه‌ی سعدی با دیگر شاعران است، خود ملاحظه بفرمایید:

پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعایی می‌کنم درویش‌وار

یا رب الهامش به نیکویی بده
وز بقای عمر برخوردار
----------
هزار سال نگویم بقای عمر تو باد
که این مبالغه دانم ز عقل نشماری

همین سعادت و توفیق بر مزیدت باد
که حق گذاری و بی حق کسی نیازاری
----------
به هر درم سر همت فرو نمی‌آید
ببسته‌ام در دکان ز بی خریداری

من آبروی نخواهم ز بهر نان دادن
که پیش طایفه‌ای مرگ به ز بیماری
---------
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب
وزین دو در گذری کل من علیها فان
---------
عمرت دراز باد نگویم هزار سال
زیرا که اهل حق نپسندند باطلی

نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد 
تا بر سرش زعقل بداری موکلی


آری سعدی این چنین است و نه آن چنان، سعدی نه مبدع قصیده است و نه سرآمد  قصیده سرایان اما اینگونه نشان می‌دهد که «به اندازه‌ی بود باید نمود» و این درسی برای ما که مدت‌هاست با این فرهنگ بیگانه شده‌ایم.

سخن عشق حرامست بر آن بیهوده گوی
که چو ده بیت غزل گفت مدیحه آغازد

حبذا همت سعدی و سخن گفتن او
که ز معشوق به ممدوح نمی‌پردازد

پی‌نوشت:
۱- شعری است منتسب به حافظ:
استاد سخن سعدیست پیش همه کس اما
دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو

۲- تصورش را بکنید که آهنگ کلاسیک بی‌کلامی را گروه کُر اجرا کنند. فوق‌العاده بود.


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

فرهنگ دولتی

کتاب «تاملی بر زندگی و آثار سلطان سخن فارسی (سعدی)» نوشته دکتر اسدالله نوروزی از نشر دانشگاه هرمزگان را خواندم. کتاب بسیار خوبی که اگر ناشرش یک جای دولتی نبود قطعا بیش‌تر شناخته می‌شد. اما این کتاب در همان چاپ اول و تیراژ پایین ۱۰۰۰تا مانده.

جستجو کردم دیدم حتی سایت آدینه‌بوک که منابع کاملی دارد تنها مشخصات شناسنامه‌ای کتاب را دارد و این کتاب آن‌جا عرضه نشده. نگاهی به سامانه‌ی SamanPL انداختم دیدم که از بین ۳۴۱۵ کتابخانه‌ی عمومی سراسر کشور فقط ۴ کتابخانه این کتاب را در مخزنشان داشتند که آن هم به احتمال زیاد کتاب‌های اهدایی بوده. و البته اطلاعات این کتاب مهجور در گودریدز هم موجود نبود و برای اولین‌بار خودم ثبتش کردم.

کتابی که چنین وضعیتی را دارد را حتی نمی‌شود معرفی کرد چرا که اگر خواننده‌ی وبلاگت را ترغیب کنی به خواندش دسترسی به کتاب برایش امکان پذیر نیست. مثل این است که من برای شما خواب خوشی که دیشب دیده‌ام را تعریف کنم، چیزی که هرگز شما به اصل آن را درک نخواهید کرد.

حیف صد حیف. این است نتیجه‌ی کارهای دولتی. اثر خوبی خلق می‌شود اما چون ناشر دولتی است و سود فروش کتاب اهمیتی برای مسئول انتصابی انتشارات ندارد کتاب در همان ۱۰۰۰ نسخه باقی می‌ماند. ۱۰۰۰ نسخه‌ای که معلوم نیست چند درصدش واقعا به بازار و دست خواننده‌ها رسیده و چه تعدادش را گذاشته‌اند که از طرف یک ارگان دولتی به جمعی کتاب نخوان هدیه بدهند. و از آن بدتر شاید تعدادی هم در انبارشان خاک می‌خورد.

پی‌نوشت: من بسیار خوش شانس بودم که کتاب به دستم رسیده، حتما در این مورد و محتوای کتاب بعدا خواهم نوشت. چرا که آن حکایتی است شیرین و با این اوقات تلخی یک جا نمی‌گنجد.

پی‌نوشت دیگر: متاسفانه/خوشبختانه گاهی می‌افتم روی دنده‌ی پیگیری. ایمیل نویسنده را پیدا کردم تا این مورد را با ایشان در میان بگذارم.  کاش کار را به فیدیبو و طاقچه و امثالهم بسپارند.
موافقین ۵ مخالفین ۰