۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

هرکسی از ظن خود شد یار من، با یک مثال

در قرآن داستانی نقل می‌شود به نام «گاو بنی‌اسرائیل». داستان مفصلی است در میانه‌ی این داستان ماجرایی رخ می‌دهد که از زاویه‌ی دید من سخن صریحی با مخاطب دارد، هرچند ندیده‌ام هرگز چنین برداشتی از آن داشته باشند.

فردی کشته می‌شود، مردم نزد موسی آمدند تا از خدایش بخواهد تا قاتل را به آن‌ها معرفی کند... موسی می‌گوید خداوند به شما دستور می‌دهد ماده گاوی را ذبح کنید، تکه‌ای از گوشت آن را به بدن مقتول بزنید، آنگاه زنده خواهد شد و خود قاتلش را معرفی خواهد کرد. به همین سادگی... اما سوالات مکرر مردم شروع می‌شود و البته به هر سوالی پاسخی داده می‌شود.
گاو چند ساله باشد؟ جوان باشد یا پیر؟ چه رنگی باشد؟ گاو برای شخم زدن زمین رام شده باشد یا نه؟ برای آبکشی زارعت چطور؟ عیب خاصی دارد؟ شاخش چطور؟
و برای تمامی این شرایط جوابی تعیین می‌شود و کار مردم در یافتن چنین گاوی سخت‌تر.

ماجرای این داستان ادامه دارد اما برای من کافی است. سوالاتی پرسیده شد که شرایط اجرای کار را خاص کرد، به گونه‌ای که انگار چنین ضوابطی از ابتدا برقرار بوده است.

بگو لا اله الا الله و ایمان بیاور. چطور خدا را بپرستیم؟ نماز و روزه؟ چطور؟ به کدام سمت؟ چه وقت؟ چند رکعت؟ آهسته یا بلند؟ اگر ضاد را ظا تلفظ کنیم چه؟ مد والضالین را چند ثانیه باید بکشیم؟ اگر شک کنیم ۵ رکعت خوانده‌ایم یا ۶ رکعت چه؟ اگر این شک در هنگام نشستن باشد چه باید بکنیم؟

به تک تک این سوالات  و سوالاتی جزئی‌تر از آن پاسخ داده‌اند. من با عقل ناقص خودم شباهتی میان پاسخ به این سوالات و سخت‌تر کردن  یافتن گاو بنی‌اسرائیل می‌یابم. شاید هم اشتباه می‌کنم.
در ابتدا نیمی از گاوان دنیا آن مرده را زنده می‌کردند اما در پایان یک گاو در تمام عالم، در نظر اول راه رسیدن به خدا آسان بود کافی بود در دلت او را بخوانی اما حال به ظاهر محدود شده است به یک گوشه از دنیا و آن‌هم تعداد محدودی از خاصانش. انگار ظرفیت بهشت بسیار بسیار محدود است و جا ندارد. شاید اشتباه از من است.
۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

سودجویان فرهنگی

«عطر سنبل عطر کاج» یکی از بهترین کتاب‌های طنزی بود که خوانده بودم. یکی از پنج ستاره‌های قفسه‌های کتابخانه و گودریدزم. لحن صمیمی نویسنده و اعترافات صادقانه‌اش را دوست داشتم و ترجمه‌ی محمد سلیمانی نیا به دلم نشسته بود.

خاطره‌ی خوش خواندن اثر اول فیروزه جزایری دلیل خرید ترجمه‌ی دومین کتابش «بدون لهجه خندیدن» بود، اما شنیدن چند نظر منفی در مورد کتاب دوم و ترجمه‌اش باعث شد که دست نگهدارم و نخوانم. تا اینکه بنا به پیشنهاد یک گروه تلگرامی همخوانی و نقد کتاب، بعد از چندین سال رفتم به سراغش.

راستش را بخواهید نظریات منفی که در موردش شنیده بودم شروع خواندنش را سخت کرده بود اما با توجیهاتی چون سخت‌گیری احتمالی منتقدان و یا سلایق متفاوت، خودم را قانع کردم برای خواندنش.
چشمتان روز بد نبیند، شنیدن کی بود مانند دیدن، هرگز چنین ترجمه‌ی بد، نه، واژه‌ی بد حق مطلب را ادا نمی‌کند، هرگز چنین ترجمه‌ی به شدت افتضاحی ندیده بودم.۵۰ صفحه از کتاب را خوانده‌ام و ۵۰ هزار بار به مترجم و ناشر و ممیزی اداره‌ی ارشاد بد و بیراه گفته‌ام.

باور کنید اگر ترجمه‌ی کتاب را به گوگل ترنسلیت سپرده بودند نتیجه‌ی بهتری می‌داد تا این ترجمه. جمله‌ها غلط و نامفهوم، واژه‌های نامناسب و... اجازه بدید چند مثال برایتان بیاورم:

«و ثابت کردم که اغلب محدودیت‌های مغزی و متفکر ژنتیکی می‌باشند.»
«داستان به هم اینجا ختم نمیشد.»
«این ماشین نه تنها از موسیقی، عیب و ایراد داشت، بلکه شتاب نیز داشت

نسخه‌ی زبان اصلی کتاب را یافتم و دانلود کردم تا برای فهم جملات نامفهوم به آن مراجعه کنم. متوجه شدم کیفیت پایین این نسخه تنها مشکل آن نیست بلکه مترجم محترم! خلاصه نویسی هم کرده‌اند.

سرتان را بیش از این درد نیاورم، دلم به حال کتاب و کتابخوان‌ها می‌سوزد که سودجویان دست از سر این بازار کوچک و نحیف هم بر نمی‌دارند. نشر جمهوری و آرمانوش باباخانیانس که دیده بودند «عطر سنبل عطر کاج» محبوب کتابخوان‌ها شده، خواستند نخستین ترجمه باشند و سود بیش‌تری به جیب بزنند، هرچند به قیمت نابودی یک کتاب خوب از یک نویسنده‌ی خوب در ذهن خوانندگانش باشد.

پی‌نوشت: ویراستار این کتاب همان مترجمش هست و به شما قول می‌دهم حتی یکبار شاهکارش را روخوانی نکرده است.

پی‌نوشت دوم: فیدیبوک به سرعت ناموجود شد.
۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

مسئله‌ی خیلی مهم کاغذ

هر بسته کاغذ A4 شده ۵۷ هزار تومن، از ستاد نامه فرستادند به مراکز که در مصرف کاغذ صرفه‌جویی کنید، همزمان بخشنامه‌ای فرستادند که از تمامی نمرات ثبت شده‌ی اساتید در سه سال گذشته پرینت بگیرید.


یاد گفته‌ی استاد درس نرم‌افزارم افتادم که می‌گفت تا اواسط دهه‌ی هفتاد سیستم بانک‌ها کاملا کاغذی بود، بعد از یک تاریخی سیستم بانک‌ها را کامپیوتری کردند اما صف‌های شلوغ بانک‌ها خلوت‌تر نشدند.


چند سال پیش برای ثبت تعهد محضری به یکی از دفترخانه‌ها رفته بودم، دفتردار متن تعهدنامه را تایپ کرد در چند نسخه پرینت گرفت، نسخه‌ای را بایگانی کرد و نسخه‌ی دیگرش را هم به ما تحویل داد، خواستم برم گفت صبر کن، رفت دفتر بزرگی آورد و همان متن تایپ شده را با خودنویس آن‌جا هم نوشت.


مراسم افتتاحیه‌ی المپیک ریو را تماشا کرده بودم، بخشی از مراسم این بود که ورزشکاران هر کشور بعد از رژه تخم یک گیاه جنگلی را در باکس‌های تعبیه شده می‌کاشتند و با آن‌ها عکس یادگاری می‌انداختند. بعدا کارشناسی در رادیو ورزش در مورد این کار صحبت می‌کرد که این کار بخشی از تعهدات زیست محیطی المپیک هست و توضیح می‌داد که مثلا از المپیک ۲۰۰۸ پکن هیچ کاغذی حتی برای یادداشت برداری داوران استفاده نمی‌شود و همه چیز الکترونیکی شده.


امروز بعد از یک سال مجددا فیدیبوک در دیجی‌کالا عرضه شد، با قیمتی تقریبا دو برابر سال پیش. اما برای کتابخوان‌ها خریدش به صرفه‌است. هم پولی کمتر نسبت به نسخه‌ی چاپی کتاب‌ها می‌پردازند و هم می‌توانند همه کتاب‌هایشان را با خودشان بکشانند ببرند.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

چرا فضای بلاگفا را الکی اشغال می‌کنید؟

وقتی شما خوب‌هایی که فالوتون دارم چیزی نمی‌نویسید، مجبور می‌شوم به گشت و گذار در بین وبلاگ‌های به روز شده‌ی بیان. و نتیجه‌ی این گشت و گذار می‌شود اوهامی که در ادامه خواهید خواند :)
همیشه دوست داشتم یک کار آماری روی فهرست وبلاگ‌های به روز شده‌ی بیان انجام بدم. یک ایده‌ی خیلی خام و کلی دارم که اگر زمانی بخواهم انجامش دهم باید حسابی چکش‌کاری شود و بر روی جزئیاتش فکر کنم. اما کلیتش این است که می‌خواهم دسته بندی‌هایی تعریف کنم و هر وبلاگ را به یکی از این دسته‌ها وصل کنم.
منظورم دسته‌بندی‌های مرسوم نیست، مثل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ادبی و... نه اصلا قصد چنین کاری ندارم، موضوعات وبلاگی‌تر مثل خاطره، روز نوشت، درد دل و... را هم نمی‌خواهم. منظورم چرایی وجود این وبلاگ‌هاست. منظورم را با معرفی چندتایی از این دسته‌بندی‌ها برایتان روشن می‌کنم.

یک سری وبلاگ‌ها هستند که فکر می‌کنم دستوری هستند، یعنی فلان ارگان، به کارمندانش گفته وبلاگ داشته باشید و مطالبی که من می‌گویم را آن‌جا منتشر کنید. این وبلاگ‌ها هیچ تولید محتوایی ندارند. فقط مطالبی را از منابعی خاص باز نشر می‌کنند. هدف این ربات‌های انسان‌نما معمولا سیاسی و عقیدتی است.

دسته بندی دیگر وبسایت‌های بالقوه‌ای بوده‌اند که برای صرفه‌جویی در هزینه‌های مجری این‌جا برپا شدند. مثل وبلاگ‌های مربوط به مدارس، کتابخانه‌ها و ادارات کوچک. گروه زیادی از این وبلاگ‌ها مثل دسته‌بندی قبلی دستوری و بخشنامه‌ای ایجاد شدند اما در دسته بندی قبل جای نمی‌گیرند، چون وبلاگ‌های این قسمت هر یک هدف خاصی دارند ولی در دسته بندی قبلی ممکن است صدها وبلاگ نیروی یک ارگان خاص باشند.
دسته‌بندی قبل سازمان‌دهی شده عمل می‌کنند و این دسته کارش شبیه به یک رفع تکلیف ساده است.

گروه دیگر آن‌هایی هستند که سوراخ دعا را گم کرده‌اند و کسب و کار و تجارتشان را به جای تلگرام و اینستاگرام آورده‌اند در بیان، از تبلیغ سرویس کولر‌های آبی هست تا فروش توله سگ و تدریس خصوصی در منزل. البته تعدادی هم هستند که هنوز تصور می‌کنند با هزار بار کلیک کردن بر روی لینک یک سایت خارجی می‌شود در عرض چند هفته میلیاردر شد.

ادامه‌ی این دسته‌بندی‌ها با شما :)

این‌ها را که نوشتم یاد خاطره‌ای از دوران دانشجویی‌ام افتادم. همکلاسی شریفی داشتیم که از اینکه همه‌ی همکلاسی‌های ترم یکی‌اش وبلاگی هوا کرده‌اند شاکی بود، بعد از کلاس همه‌مان را جمع کرد و گفت: چرا فضای بلاگفا را الکی اشغال می‌کنید، این کار از نظر من اسرافه، لطفا اگر حرفی برای گفتن ندارید پاکش کنید.

این خاطره مال سال ۸۳ هست و این نکته که آن زمان فضای اینباکس یاهومیل فقط ۴ مگابایت بود، در شکل دادن به ذهنیت همکلاسی من بی‌تاثیر نبود.
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

جوانمرد نام دیگر تو

دوست تازه‌ای در گودریدز یافته‌ام که در بیان هم خانه دارد. او به هنگامه‌ی آغاز دوستی‌مان خواندن کتاب «جوانمرد نام دیگر تو» را به من پیشنهاد کرده بود. دیروز از فیدیبو خریدم و امروز خواندمش. نوشته‌ی عرفان نظر‌آهاری است که قبلا چند کتاب دیگر از او خوانده بودم و قلمش را دوست می‌داشتم.

این کتاب کوچک گنجینه‌ای است از چهل روایت از شیخ ابوالحسن خرقانی، عارف نامی که از نورالعلوم و تذکرالاولیا دست چین شده‌اند، به همراه مقدمه‌ای خوب از نویسنده.
از میان روایات یکی را که بیش‌تر پسندیدم را برایتان نقل می‌کنم.

مردم می‌گفتند: راه‌های رسیدن به خدا بسیار است.
جوانمرد می‌گفت: دو راه است و بیش‌تر نیست.
یکی راه ضلالت و یکی راه هدایت.
راه ضلالت راه بنده به خداست و راه هدایت راه خدا به بنده.
پس اگر کسی بگوید به سوی خدا می‌روم، بدان که اشتباه می‌کند. زیرا تنها کسی می‌تواند به سوی خدا برود که می‌برندش که می‌کشندش.
جوانمرد هنوز داشت می‌گفت که کشیدند و بردند.

شما هم بر من منت گذارده کتابی به من معرفی کنید.
۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

وقتی در کمال صحت و سلامت جسم و عقل نمی‌خواهیم

شماره یک: کارمند یکی از مراکزی هستم که در تمامی شهرهای ایران شعبه دارد. در این مرکز از چندین سامانه‌ی تحت وب مختلف استفاده می‌شود، سامانه‌ی حقوقی، سامانه‌ی آموزش ضمن خدمت کارکنان، سامانه‌ی ارزیابی عملکرد کارکنان، سه سامانه‌ی مختلف دانشگاهی که از قضا همزمان هر سه فعال هستن! و چندین سامانه‌ی کم اهمیت‌تر دیگر.
این هفت، هشت سامانه بر خلاف آنچه باید، از هم کاملا مجزا هستند. حتی در ظاهر و رابط کاربری این سامانه‌ها هیچ اشتراک و شباهتی وجود ندارد، چه برسد به باطنشان. مثلا سامانه‌ی ارزیابی به دوره‌های ضمن خدمتی که گذرانده‌ام دسترسی ندارد و من امروز مجبور شدم اطلاعات را از سامانه‌ی اول بخوانم تصویر مدرکش را دانلود کنم با نرم افزار دیگر حجم تصاویر را کم کنم سپس  تک تک این اطلاعات را در سامانه‌ی دوم وارد کنم.
مثال پیش پا افتاده‌تر اینکه من برای ورود به هر یک از این سامانه‌ها نام کاربری و رمزعبور جداگانه‌ای دارم و اگر بخواهم رمزعبورم را عوض کنم باید این کار را در تک تک این سیستم‌ها انجام دهم زیرا راه‌اندازی هر یک از این سامانه‌ها به یک شرکت واگذار شده و این شرکت‌ها بدون دسترسی به کارهایی که قبلا انجام شده کارشان را از صفر شروع کرده‌اند.
نکته‌ی طنز ماجرا این جاست که پیشوند نام نیمی از این‌ سامانه‌ها «جامع» است
چرا؟ دلایلش را در شماره‌های دو و سه خواهید خواند.

شماره دو: چند روزی بیش‌تر از اتمام کار اداره‌ی آب و فاضلاب در یکی از خیابان‌ها پر رفت و آمد نمی‌گذشت که دوباره اداره گاز شروع به کار شده بود. در فاصله‌ی میان پایان کار اول و شروع کار دوم گروهی آمدند و کنده‌کاری‌های اداره آب و فاضلاب را ترمیم کردند و گروه دیگر آمدند مجددا کندند برای کار اداره‌ی گاز.
عمر موزاییک‌ها و سیمانی که برای فرش کردن پیاده‌روی خیابان استفاده شده بود فقط چند روز بود.
یکی از اهالی می‌گفت نزد یکی از مسئولین از نبود یک سیستم جامع مدیریت شهری گله کرده، آن مسئول محترم هم فرموده! چنین سامانه‌ای از بودنش بهتر است، چرا که الان بجای یک شرکت حفاری دو شرکت حفاری نان می‌خورند.

شماره سه: چند وقت پیش به یک بی‌معرفتی مقداری پول قرض دادم به امید آنکه هفته‌ی بعدش برگرداند، اما خلف وعده کرد و یک هفته‌اش شد چندین ماه و مجبور به شکایت شدم، فرایند شکایت هم بیش از یک سال و نیم به طول انجامید، روزی که بالاخره حکم صادر شد رفتم برای گرفتن دستور اجرا برای توقیف اموال، منشی شورای حل اختلاف از کامپیوترش ۱۰ برگ نامه پرینت گرفت مُهر کرد و داد به دست من، گفت می‌روی تک تک بانک‌ها می‌گویی حساب‌هایش را ببندند.
گفتم جایی نیست که بروم تا همه‌ی حساب‌هایش ببندند؟ گفت خیر، گفتم از کجا باید بفهمم در کدام بانک حساب دارد؟ گفتم نمی‌دانم. به همین راحتی.

پی‌نوشت: به عنوان مطلب مراجعه نمایید.
۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰