مریم می‌گفت توی استخر معلم محبوب قدیمی‌اش را دیده و با هم صحبت کرده بودند و خانم معلم محبوب گفته: شنا خیلی لذت بخشه نمی‌دونم قبلش چطور زندگی می‌کردیم!

دقیقا، در زندگی ما اتفاقاتی می‌افتد و یا چیزهایی را تجربه می‌کنیم که راه زندگی و گاهی اصل زندگی ما را دچار تغییر اساسی می‌کند، به گونه‌ای که شاید هرگز نتوانیم به زندگانی‌مان آنگونه که پیش از این نقاط عطف بود، باز گردیم.

همین تجربه ورزش و تفریح ساده را در نظر بگیرید، برای مریم شنا و برای من دویدن، بعد از چند جلسه به خودمان می‌گوییم عجب لذتی را کشف کردیم، در ساعتی روزمان را می‌سازیم. هم خودمان را از انرژی‌های منفی خالی می‌کنیم و پر می‌شویم از حال خوش.

و بعد از مدتی می‌شوند جزیی از زندگی که بدون آن‌ها نمی‌شود زندگی کرد. توجیح علمی‌اش هم می‌شود آندروفینی که در درونمان ترشح می‌شود و آن حس خوب را منتقل می‌کند و وابستگی می‌آورد.


ورزش مثال ساده‌ای بود از آن سوال: نمی‌دونم قبلش چطور زندگی می‌کردیم! تجربه‌ی اصیل‌تری از این تجربه در زندگی مشترکمان تولد آیین بود، فکر نمی‌کنم کسی بعد از پدر یا مادر شدن بتواند جوابی برای این سوال داشته باشد.


تجربه‌های معنوی و روحانی شاید از آن هم دگرگون کننده‌تر باشد.